یک شعر از کتاب "تریبون"

 

ناشر محترم! چه می‌خواهی؟ از تهِ جیب‌های خالیِ من
با فروش هزارها نسخه، شعر شد ثروت خیالی من

من که خیری ندیدم از شُهرت، شهرتِ من غریبیِ من بود
هی به نام تو منتهی شده است، افتخاراتِ احتمالی من

منتقدها که دوره‌ام کردند دستِ تو توی دست‌هاشان بود
هر طرف را که چشم گرداندم یکی آمد به گوش‌مالی من

خرج کردم پشیزهایم را، باز منّت گذاشتی بر من
ضرب در معظلاتِ روح شده، تک تکِ مشکلات مالی من

من نباشم گرسنه می‌مانی، ناشر محترم! ولی... افسوس
آن دهانِ گشادِ تو پیداست از تهِ جیب‌های خالی من

مریم جعفری آذرمانی

 

یک شعر از کتاب "صدای ارّه می آید"

 

با تمام مشق‌هایم روی قالی می‌خزیدم
شیونِ آرنج‌های زخمی‌ام را می‌شنیدم

یک فرشته می‌کشیدم با دو تا بال سفیدش
از مقواهای آبی، آسمان را می‌بریدم

باز باران با ترانه دست من در دست مامان
می‌پریدم از لبِ جو مثل آهو مي‌دویدم*

پول تو جیبی به شرط بستنی یا کیک امّا
دور از چشم پدر گاهی لواشک می‌خریدم

ناظمِ اخموی ما «خانومِ خیراندیش» بود و
خطّ ابروهای او را روی کاغذ می‌کشیدم

میزِ پشتی تا صدایش را کمی تقلید می‌کرد
از هراسِ این‌که شاید اوست از جا می‌پریدم

یاد دوران دبستانم به خیر آری اگرچه...
شادی‌ام را پنج سالی دیدم و دیگر ندیدم

مریم جعفری آذرمانی

* بیت سوم برگرفته از شعری معروف از گلچین گیلانی با کمی تغییر


 

یک شعر از کتاب "تریبون"

 

اگر موافقِ حذفِ بشر خودم بودم
ولی از آن همگان یک نفر خودم بودم

قسم به هر کس و ناکس که ننگ‌خواه من است
به فکر هر کس و ناکس مگر خودم بودم

صدای من همه‌جا را احاطه کرد ولی
چرا از آن‌همه محروم‌تر خودم بودم؟

من ادعای خدایی نکرده‌ام هرگز
اگرچه منشأِ خلقِ اثر خودم بودم

نه متنِ من که منِ من کتاب شد زیرا
 نه ذوقِ شاعریِ من، هنر خودم بودم

مریم جعفری آذرمانی

 

یک شعر از کتاب "زخمه"

 

هر چه افتاده گلي هست كه پرپر شده است
اتفاقي‌ست كه از پيش مقدّر شده است

كينه از بس كه دلم را زده، ديگر دل نيست
شرحه شرحه شده انگار كه دفتر شده است

تبرم باش كه اين سرو قيامت كرده
هي تن از خاك در آورده تناور شده است

در علفزار چه تنهاست درختي كه منم
اين كه از اين‌همه سرها، سر من، سر شده است

كركسي در قفسم بود به سهراب بگو
كركسي در قفسم نيست كبوتر شده است

مریم جعفری آذرمانی


 

یک شعر از کتاب "تریبون"

 

فرشته گفت: برای همیشه در گورند
که مرده‌های زمینی از آسمان دورند

قسم به نان که غذای بخور نمیرِ من است
میانِ گندم و نانوا کدام پُر زورند؟

چقدر سمعک و عینک که ساختم اما
در انتقام حقیقت، همه کر و کورند

به صلحِ کُل نرسیدم ولی خودم دیدم
که واضعانِ سیاست به ظلم مجبورند

دموکراسی! تو که باشی که انتخاب کنی؟
تمامِ مردمِ این‌جا رییس‌جمهورند

مریم جعفری آذرمانی

 

تریبونِ مریم جعفری آذرمانی منتشر شد

 

کتاب «تریبون» مجموعه‌ی شصت و دو غزل نو منتشر شد.


شاعر: مریم جعفری آذرمانی
ناشر: فصل پنجم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

یک شعر از این کتاب:

شاملوترین زنم، جهان! شغل من «در آستانه»گی
شاه‌کار آفرینشم؛ آفرین به این زنانگی

مرگ را قشنگ شسته‌ام گوشه گوشه دفن کرده‌ام
ایستاده سجده می‌کنم در نمازهای خانگی

غیر گریه هیچ پرده‌ای، روی پوستم نمی‌کشم
ای نقاب‌دارِ بی‌شمار! دور شو از این یگانگی

با منِ بریده از عوام، ادعای دوستی نکن
تک تکِ خواص شاهدند شهره‌ام به بی‌نشانگی

هرچقدر موریانه‌ها، موذیانه دفنِ‌شان کنند
سرنوشتِ شعرهای من، ختم شد به جاودانگی


مراکز فروش در پیوندهای همین وبلاگ اعلام شده است.

 خبر تکمیلی انتشار این کتاب را بخوانید در: اینجا

 

یک شعر از کتاب "صدای ارّه می‌آید"

 

سرچشمه‌ی شعر از کجا جوشید؟ از بامِ بلندِ این و آن یا من؟
در زیرزمین نشسته‌ام تنها، جز شعر نبوده رو به رو با من

با این‌که بر آسمان‌خراشانند از عرش تو تکّه‌ای نمی‌افتد
یک عمر فقط نوشته‌ام از تو، گفتم که خدا تویی خدایا! من

ارباب لطایف‌الحِیَل گویا در مسند جشنواره‌ها هستند
از راه رسیدگانِ بیچاره، در گود نشسته‌اند و تنها من

هر پاره‌ی شعر را رفو کردم مُزدم غمِ پاره‌های دیگر شد
هی پاره کنند باز خواهم دوخت غم‌نامه‌ی شاعرانِ دنیا، من

از متن به خواب‌رفتگان پیداست در حاشیه شعر ماندگاری نیست
روزی همه مرده‌ایم و خواهی دید جای همه پر شده‌ست الّا من

مریم جعفری آذرمانی

 

یک شعر از کتاب "قانون"

 

یکی‌ست شخصِ حقیقت، اگر غبار نباشد
که با کمالِ تأسف نشد هزار نباشد

دو ضرب در دوی معمول، طبق قاعده‌ی من
به احتمال قوی ممکن است چار نباشد

به روشناییِ چشمم قسم نمی‌خورم اما
ببین که من نگرانم که صحنه تار نباشد

چه خوب چیده شدند این ستاره‌های ضروری
ولی خدا کند این چیدمان قمار نباشد

بدم می‌آید از این داستانِ کهنه‌ی تاریخ
بشوی اسم مرا بلکه ماندگار نباشد

مریم جعفری آذرمانی

 

یک شعر از کتاب "68 ثانیه به اجرای این اپرا مانده است"

 

...این‌که فرقی ندارد بدی را، کرده بودید یا کرده بودم
این‌که کاری نمانده‌ست دیگر، بس که هر کار را کرده بودم

اعتبارِ دروغین‌تان را، راست کردید و گفتید و خفتید
حرف حقم دروغین اگر بود، اقتباس از شما کرده بودم

رو به بالا و بالای من: من، رو به پایین و پایین شمایید
چون به خود اقتدا کرده بودید چون به خود اقتدا کرده بودم

کهنه هستید اما عجیب است درد من با شما تازه‌تر شد
پیش از آن‌هم به داروی شعرم، دردتان را دوا کرده بودم

گرچه در جان آیینه‌هاتان، جز پشیمانتان هیچ‌کس نیست
ای به نفرینِ من خو بِگیران! من شما را دعا کرده بودم

مریم جعفری آذرمانی

 


بر خلاف رسم شاعران...

 

بر خلاف رسم شاعران، با تفنگ کار کرده‌ام

هی به خوردِ شعر داده‌ام هر چه را شکار کرده‌ام

 

جنگلِ فکاهیِ جهان، تا دلش بگیرد از شعور

پشت سیل گریه‌های خود، خنده را مهار کرده‌ام

 

من به ذاتِ خود شناورم روی موج‌های بی‌کران

نوح‌های گوشه‌گیر را، صف به صف سوار کرده‌ام

 

از من و درخت زیر باد، هیچ‌کس خمیده‌تر نشد

بس که مرده باد و زنده باد، روی دوش، بار کرده‌ام

 

در تلاشِ بی‌شباهتم اُجرتی به من نداده‌اند

برد و باختم یکی شده؛ با خودم قمار کرده‌ام

 

مریم جعفری آذرمانی

 

این شعر به همراه یک شعر دیگر پیش از این در خبرگزاری ایسنا منتشر شده است.

شعر دیگر را بخوانید در: اینجا

 

یک شعر از کتاب «صدای ارّه می‌آید»

 

نگاهی به آیینه‌اش هم نکرده‌ست

چرا مَرد، خود را مجسّم نکرده‌ست؟

 

و من روی هر کارِ سختی که کردم

علامت زدم تا بدانم نکرده‌ست

 

نه ایمان به شیطان، نه ایمان به انسان

کمی شدّتِ مرگ را کم نکرده‌ست

 

مورّخ تمام جهان را نوشته

فقط صفحه‌ها را منظّم نکرده‌ست

 

برای ورود از درِ باغِ اوّل

کسی را به جز من مقدّم نکرده‌ست

 

زنان زیرکانه مباهات کردند

به هر کارِ آسان که مریم نکرده‌ست

 

مریم جعفری آذرمانی

 

یک شعر از کتاب "قانون" با صدای شاعر

 

سلام بر شاعران باران، کمک کنیدم کمی ببارم
منم همان ابرِ ناسروده... که تن به خورشید می‌فشارم

نه ابر، تاکیدِ آتشم من، سپس‌تر از خطِّ رعد و برقش
غُلُوْ نبینید اگر، مگر جز گمانِ رنگین‌کمان چه دارم؟

خدا نگهدار ای بیابان که با وجودِ هرآن‌چه گفتم
بعید هم نیست بعدِ باران که از زمین، آسمان در آرم

کجایی ای ماه بی‌توقّع که روی مرداب هم می‌افتی
فقط برای تو اَست... اگر شب، ستاره‌ها را نمی‌شمارم

چنان به مرگ اعتبار دادم که در عدم، زندگیم جاری‌ست
کنارِ هر گوشه و کنایه، به ناامیدی امیدوارم

مریم جعفری آذرمانی

این شعر را با صدای شاعر بشنوید از: اینجا

 

خلیج‌دار که با پولش...

 

خلیج‌دار که با پولش، حساب کرده صدف‌ها را
به ماه و ماهی و کشتی هم، گران فروخته دریا را

تمامِ دوره‌ي بیکاری، پدر تخصّصِ شیمی داشت
که هرچه خوانده به یادش نیست کجا گذاشته فردا را

نه در مراسمِ استخراج، شیارِ نفت به نامم شد
نه عهده‌دارِ کسی هستم که پاک می‌کند امضا را

چقدر نفت گران کردند، که دست و پای عروسک‌ها
به شکل خسته و مسمومش، بنا گذاشته دنیا را

خمیرهای خوشی هستیم که هیچ وقت نفهمیدیم
تفنگ‌های پلاستیکی، نمی‌کُشند مگر ما را

مریم جعفری آذرمانی

 

این شعر در ماهنامه هنر و ادبیاتِ "تجربه" تیرماه ۹۱ منتشر شده است.


یک شعر از کتاب "صدای ارّه می‌آید" با صدای شاعر

 

حیف! قبل از رسیدن به دنیا، بسته‌ها را فرستاده بودند
من فقط، دیر کردم وگرنه... آرزوهام آماده بودند

قدر خود را نفهمیده بودم فکر کردم شفاخانه این‌جاست
اشتباهی طلا دیدم از دور؛ چرک‌ها را جلا داده بودند

با دو انگشتِ سبّابه در مشت، سیر آفاق و انفس مرا کشت
تک به تک، دوستان، بی‌نشانه، گوشه‌ای پرت، افتاده بودند

گرچه هرگز تقلّب نکردم، مانده‌ام در شبِ اوّلِ قبر
چون سوادم به دردم نمی‌خورْد بس که فرمول‌ها ساده بودند

مریم جعفری آذرمانی


این شعر را با صدای شاعر می‌توانید بشنوید از: اینجا


 

یک شعر از کتاب "صدای ارّه می‌آید" با صدای شاعر


در شگفتم چرا نمی‌دیدی؟ که مگس‌ها بدون اذن ورود
آمدند و صدای روشن تو از همه ناشنیدنی‌تر بود

بیش از این آرزو نداشته باش که تو را بشنوند و... باور کن
که به این افتضاح‌ها نکشید کار اقوام لوط و عاد و ثمود

از تو در جمعیت چه می‌گویند؟ پس چه بهتر به سجده بنشینی
تا بگویند: ...ذلِکَ لَشَهید، تو بگویی: ...لِرَبِّهِ لَکَنود*

مانده‌ام در شعور آدم‌ها که فقط مرده دوست دارندت
شک نکن قبلِ منقرض شدنش، دایناسور این‌قَدَر بزرگ نبود

مریم جعفری آذرمانی

*«ان الانسان لربه لکنود و انه علی ذلک لشهید» قرآن/ عادیات/ 6 و 7


این شعر را با صدای شاعر بشنوید از: اینجا

 

یک مسمّط از کتاب "هفت" با صدای شاعر

 

گریه به صف شد؛ خط دریادلان
وردِ زبان مرثیه‌ی «کاروان»
خونِ دلش پُر شده در استکان
گم شده در خاطره‌ی پادگان
چکمه‌ی سرباز و کمی استخوان

هق هقِ این هَروَله را گوش کن

باز درختان ثمر آورده‌اند
خنجری از شاخه برآورده‌اند
فصل شهید است سر آورده‌اند
آی پسرها! پدر آورده‌اند
جان پدر را که درآورده‌اند

جسمی اگر هست کفن‌پوش کن

خون که نخورده‌ست سرِ بی‌گلو!
شبنمِ خون ریخته بر روی او
لاله ندارد به جز این، آب رو
آه از این جنگل بی‌گفتگو
یوزپلنگانه در این جستجو

گوش به آوازه‌ی خرگوش کن

آتشِ سوزنده‌ی زیبا و زشت
جنگ، همان دیوِ جهنّمْ‌‌سرشت
تن به تن آوار کند، خشتْ خشت
مرگ، بُنَکدارِ همین کار و کِشت
ذائقه‌اش بسته به بوی بهشت

بزمِ مرا سوگِ سیاووش کن

نامه‌ای از مادر... جا مانده بود
آن شب چشمی تر... جا مانده بود
رازش در دفتر... جا مانده بود
پایی در سنگر... جا مانده بود
پشت سرش یک سر... جا مانده بود

خاطره‌ای نیست فراموش کن

مریم جعفری آذرمانی

 

این شعر را می‌توانید با صدای شاعر بشنوید از: اینجا

یک شعر از کتاب "صدای ارّه می‌آید" با صدای شاعر


مفتخرم عرض کنم با سلام خدمت آنان که در این خانه‌اند
مسئله‌ای نیست که من حل کنم، شکر که این‌جا همه فرزانه‌اند

خواهشم این است که همشیره‌ها از خودشان درد بسازند و بعد
شعر بگویند کمی مثل من، گاهی از اوقات که دیوانه‌اند

آه بمیرم پدر مهربان! بار سلامت، کمرت را شکست
کار نکن بیشتر از روزی‌ات اهل و عیالت به همین قانعند

مادر من! گریه ندارد، اگر دختر همسایه خودش را فروخت
قصه‌ی خوش‌بختیِ خود را بخوان، فقر و فلاکت فقط افسانه‌اند

خانه‌ی همسایه سیاه است* اگر، یکسره از آتش خود سوخته
مثل جهنم که ـ از این‌جا به دورـ مردم آن ساکن ویرانه‌اند

مریم جعفری آذرمانی


پانویس:

*اشاره به فیلم «خانه سیاه است» از فروغ فرخزاد


این شعر را با صدای شاعر می‌توانید دانلود کنید از: اینجا


یک شعر از کتاب "صدای ارّه می‌آید"


شک ندارم، حتا ـ با کمی اطمینان ـ

دوست یعنی دشمن، خانه یعنی زندان


گشنگان را دیدی گشنگی بختت شد

ای که تنها باور! ای که تنها انسان!


برف شد تن‌پوشت در کفن جان دادی

بی‌صدا کشتندت، ای صداقت! ای جان!


سر بریدند از تو، تا پس از آزادی

خطّه‌ای بی‌قانون مردمی سرگردان


روی هر میزْ این‌جا، ظلم رونق دارد

برگ‌ها را بردند این سیاست‌بازان


جای هیزم دیگر صندلی می‌سازند

جنگلت خالی شد میرزا کوچک خان!


مریم جعفری آذرمانی


یک شعر از کتاب "68 ثانیه به اجرای این اُپرا مانده است"


به هوش باش که آتش، هوا عوض کرده‌ست
بگو به باد که ابلیس جا عوض کرده‌ست

چگونه گریه کند با دو چشمِ مصنوعی
نقابِ دائمی‌اش چهره را عوض کرده‌ست

مدارِ معتبری نیست در مسیر زمین
که نقطه‌ای‌ست که تنها فضا عوض کرده‌ست

به استفاده‌ی بیگانه می‌رسد نفرت
اگرچه حال مرا آشنا عوض کرده‌ست

جهان خراب شود باز دوستت دارم
که عشق، فاجعه را بارها عوض کرده‌ست

خداپرستیِ من از غرور بیشتر است
منم که آینه را با خدا عوض کرده‌ست

مریم جعفری آذرمانی


یک شعر از کتاب "صداای ارّه می‌آید"


کیسه‌ها را خودم مهم کردم آن‌قَدَر تا ادا درآوردند

چشم و گوش زباله‌ها وا شد، و سپس دست و پا درآوردند


مثل انسان نگاهشان کردم فکر کردند جاودان هستند

با تمام مچالگی‌هاشان، باز از خود صدا درآوردند


میکروب‌ها خطابه می‌خواندند قیفِ پاره بلندگوشان بود

همه کف می‌زدند و مشکل من این که سر از کجا درآوردند


قوطیِ بادکرده‌ی مغرور، از غذاهای مانده شاکی بود

با لبِ بسته ادّعا می‌کرد که دمارِ مرا درآوردند


کیسه‌ها را گره زدم بردم جشنِ جارو دوباره بر پا شد

رفتگر‌ها همه روان‌کاوند شهر را از عزا درآوردند


مریم جعفری آذرمانی


صدای ارّه می‌آید!


کتاب «صدای ارّه می‌آید» شامل 67 غزل نو، سروده‌ی مریم جعفری آذرمانی، از سوی انتشارات فصل پنجم منتشر شد. (مراکز فروش:  66970131 و 66909847)


سه شعر از این کتاب:


1
با سوتِ داورِ وسط، از اوّل، دارم به این قرار می‌اندیشم
این چشم بی‌قرارتر است از من، وقتی به انتظار می‌اندیشم

بازیکنان شبیه تو می‌آیند لحظه به لحظه می‌گذری از من
مثل دریبل‌های نفس‌گیرت، تند و ادامه‌دار می‌اندیشم

قلب من است جا شده در دستت؛ توپی که توی تور می‌اندازی
تو محو در شمردنِ گل‌هایت، من بی‌خودی به یار می‌اندیشم

یک بار از نگاه تماشاچی، یک بار از دریچه‌ی چشم تو
یک بار پشت مردمکِ خیسم، هر صحنه را سه بار می‌اندیشم

روزی خودم برنده‌ترین بودم با قلب‌های جا شده در دستم
این برد و باخت بازی او بوده؛ دارم به روزگار می‌اندیشم

طبق مشاهدات گزارش‌گر، خود را چه خوب باخته‌ام اما
وقتی تو در برابر من باشی حتماً به افتخار می‌اندیشم

2
همین پنجاه سالِ پیش هم لبخند و هم نان داشت
به آب روستا خوش بود اما عشق تهران داشت

پدر با لهجه‌ی شیرین آذربایجانی هم
به چای تلخ قوری‌های مادر سخت ایمان داشت

دو تا قوری یکی رنگ طلا مخصوص صبحانه
یکی هم نقره‌ای، در شب که رنگ ماه و باران داشت

اگر من هم یکی از دختران روستا بودم
به جای شعر، شور دیگری در چشم من جان داشت

درون قلعه‌ی سرخی خودم را حبس می‌کردم
که هر گوشه دری و هر دری هم یک نگهبان داشت

که چوپان عاشقم می‌شد، و گرگی گله را می‌زد
دل من هم خنک می‌شد به هر شکلی که امکان داشت

پدر آقای ده بوده ولی کم کم در او حل شد
همان حسی که یک «شهری» میان شهروندان داشت

3
سخت بیدار بودم که دیدم عدّه‌ای پشت دیوار هستند
برگ‌ها را لگد مي‌کنند و... چرک‌ها را ولی می‌پرستند

رنگشان نقره‌ای بوده قبلاً، این کلاغان که حالا سیاهند
گفته بودم مبادا بسوزید باز روی دکل‌ها نشستند

تا مبادا معطّل بمانیم مرگ مجبور شد زنده باشد
چون کسانی که از دارِ دنیا، رفته بودند در را نبستند

از پسِ پنجره، کوه مغرور، سعی می‌کرد چیزی نبینم
ساختارِ طبیعت عوض شد شیشه‌ها سنگ‌ها را شکستند

و دو شعر دیگر از همین کتاب که پیش از این در سایت پیاده‌رو منتشر شده بود بخوانید در: اینجا


یک شعر از کتاب «سمفونیِ روایتِ قفل‌شده»


تا به پای آشیلیم، تیر آخرش را زد
روی خطّ تقدیرم، خون کشید تا به ابد

بس که خون دل یخ زد گریه‌ام تگرگی شد
سال من: زمستانی، فصل سرد من: ممتد

روزهای من قطبی‌ست؛ یا سیاه یا روشن
غیر از این نمی‌بینم: خوبِ خوب یا بدِ بد

روزهای روشن من، خواب کودکی بودند؟
یا امیدهای منند؟ ـ رفته‌های بی‌آمد ـ

ایستاده‌ام بر پا، مرکزِ من است زمین
ثانیه شمارِ تنم، دور نقطه می‌چرخد

مرگ با دلیجانش؛ بسته با دو اسب سفید
بار او به سرخیِ عشق؛ بار او انار و سبد ـ

مرد ایده‌آل من است؛ می‌رسد به پا بکند
حجله ای برای من؛ من: عروسِ عقدِ ابد

تا پس از هم‌آغوشی روی بستری خونین
یک ملافه بردارد روی صورتم بکشد

مریم جعفری آذرمانی
تاریخ سرایش: 20/3/84

شعر

 

دو شعر تازه بخوانید در: اینجا

سانسورچی ـ لزوما ـ دولتی نیست!


برای آن‌که بدانید سانسور شکل‌های مختلف دارد فقط به عنوان نمونه ایمیل‌های زیر را بخوانید. این ایمیل‌ها پس از فرستادن یکی از شعرهای کتاب "قانون" (که هنوز منتشر نشده بود) به یک سایت، رد و بدل شد. اسم سایت و مسئول شعر آن را هم به خاطر اخلاق شخصی‌ام و هم به خاطر جلوگیری از سوء استفاده‌های تبلیغاتیِ سایت مورد نظر حذف کرده‌ام ولی در ایمیل‌هایم این ماجرا به طور جز‌ئی‌تر موجود است: 

مسئول سانسور:
«سلام خانم آذرمانی
خوشحالم که برای ... شعرتان را فرستادید
 اما متاسفانه
مدتی ست سیاست ما بر این است
که فقط کارهای غیر موزون را منتشر کنیم
یادم هست
شما آثاری در قالب آزاد هم داشتید
اگر برایم بفرستید ممنون می شوم»

شاعر:
«سلام آقای ...
نه تنها سیاستِ ... بلکه سیاست اکثر سایت‌ها همین است
و من به آن عادت کرده‌ام فقط گاهی ناپرهیزی می‌کنم و فکر می‌کنم می‌توانم چیزی را تغییر دهم
دور از شما، برخی از اهالی ادب طوری می‌گویند شعر موزون که گویا اگر وزن را از آن بگیری چیزی باقی نخواهد ماند
متاسفانه یا خوشبختانه سال‌هاست که فقط غزل می‌نویسم
ممنون از پی گیری شما
موفق باشید»

مسئول سانسور:
نه [خانم] مریم [جعفری آذرمانی] عزیز
ما چند بار کار کردیم
ولی به محض انتشار یک کار
صدها کار فرستاده میشه که حتی وزن درستی هم ندارند
و وقتی میگی نه
باید چهار صفحه براشون درس عروض بنویسی
برای همین گفتیم تا وقتی فرصت یک ویژه نامه نداشته باشیم کار کنیم
من خودم به فکر این قصه هستم
فقط دنبال بهونه اش هستم
که حالا یا به بهانه بزرگداشت منزوی یا ابتهاج
این کارو حتما انجام میدم
چون به قول تو هر شعر موزونی الزاما قدیمی محسوب نمیشه
اگر تو هم به نظرت مناسبت خاصی مناسبه برام بنویس»

شاعر:
«یعنی واقعا هر شعر غیر موزونی که به دست شما می‌رسد بی‌نقص است؟
البته من مسئول شعر سایت ... نیستم و سلیقه‌‌ها با هم فرق دارند
بسیاری از این شعرهای غیر موزون ارزش یک بار خواندن هم ندارند و شما این را بهتر از من می دانید
در غزل هم خیلی از آثار را واقعا نمی‌شود شعر حساب کرد اما فکر می‌کنم همانطور که ما حسین منزوی را خاص می‌دانیم و از بقیه جدایش می‌کنیم می‌توانیم یک شاعر هم‌نسل خودمان را هم محترم و متفاوت بدانیم
من اصراری در انتشار شعرهایم ندارم و هر سایتی حق دارد که هر چه دوست دارد منتشر کند
ولی به هر حال من بر خلاف اکثر شاعران غزلسرا تمایلی به استفاده از امکانات دولتی ندارم اگرچه آن‌ها مرا هم گاهی در بازی‌شان لحاظ کرده‌اند اما از جامعه جدی شعر که معمولا غیردولتی‌ست توقع دارم که با شعر جدی تر از این برخورد کند
چرا نوبت به من که می‌رسد همه باید از حقوقی که من دارم استفاده کنند؟
من فروتن نیستم و مطمئنم که هیچ کس جلوتر از من سنگ غزل را به سینه نمی‌زند
در هر صورت شما ملزم نیستید که مرا قانع کنید
من هم در وبلاگم می‌توانم هر چه را دوست داشتم منتشر کنم و کسی هم نباید به من خرده بگیرد
حرف بسیار است اما بیش از این وقت شما را نمی‌گیرم
موفق باشید»

مسئول سانسور:
«نه [خانم] مریم [جعفری آذرمانی] عزیز
اتفاقا بسیاری از شعرهای غیر موزون هم رد می شوند
بحث من این است بر خلاف سایت های دیگر ما در ... باید تابع یک سلیقه ی گروهی باشیم
یعنی وقتی اثری را منتشر کنیم دستکم
تا حدودی به نظر ... نزدیک باشد
انتشار کشکول وار اثر آفت ادبیات معاصر ما بوده
من اطلاعی از سایت هایی که آثار موزون منتشر می کنند ندارم
ولی معتقدم اگر قرار باشد در ... به این آثار بپردازیم باید دستکم برای خودمان معیارها و ملاک های مشخص زیبایی شناسانه در این حوزه داشته باشیم
وگرنه من به شخصه بسیار به سروده های شما علاقه دارم کمااینکه کتابی از شما را چند سال پیش از ... گرفتم
و خیلی هم دوستش داشتم
بطور مثال
به شخصه فکر می کنم اگر قرار باشد غزل منتشر کنیم
باید دستکم شعر بودنش وابسته به وزن و قافیه نباشد و بخصوص باید در محتوا نیز جسارت کرده باشد
که هر دوی این ملاک ها در مورد شعرهای اون کتاب صدق می کند
ولی تا وقتی در جلسه دبیران به این مسئله نپردازیم من به تنهایی نمی توانم اثری را منتشر کنم»
......

من هم دیگر پاسخی ندادم تا حرف آخر را ایشان زده باشند البته مامورند و معذور! نمی‌دانم وقتی خودشان کارشان سانسور است چرا به سانسورچی‌ها گیر می‌دهند. البته سانسور همیشه هم بد نیست مثلا اگر جوری می‌شد که شعرهای همین سایت‌ها از فیلترِ ادبی و فنیِ یک متخصصِ منصف رد شوند چه اشکالی داشت. فقط امثال من هستیم که باید هم سانسور بخش دولتی را تحمل کنیم هم سانسور بخش به ظاهر خصوصی را! من در این متن اسم‌ها را سانسور کردم که آبروی کسی نرود ولی این‌ها شعر را سانسور می‌کنند تا آبروی خودشان نرود.
اما شعری را که برای این سایت فرستاده بودم در زیر می‌آورم:

یکی از خانه به دوشانِ فراوان هستم
کیسه پر کرده و شب‌گردِ خیابان هستم

گربه‌ها چشم ندارند ببینند مرا
شب به شب بزمِ زباله‌ست که مهمان هستم

مردم از این طرف و آن طرفم می‌گذرند
نکند فرض کنی من هم از آنان هستم

نکند فکر کنی هیچ ندارم، من هم
صاحب سفره‌ی خالی شده از نان هستم

به شناساندنِ آیینگی‌ام مشغولم
گاه اگر دیوم و گاهی اگر انسان هستم

چاره‌ای نیست، مگر چشم بپوشند از من
تا نبینند که در صورت امکان هستم

مریم جعفری آذرمانی مطلب مرتبط قبلی را بخوانید در: اینجا

Je pense donc je suis - René Descartes


هستم که می‌نویسم بودن به جز زبان نیست

هرکس نمی‌نویسد انگار در جهان نیست

مریم جعفری آذرمانی


تفسیر این بیت را بخوانید در: اینجا

یک شعر از کتاب "قانون"

 

درگیر احساسات خود هستند مثل خیانت در وفاداری
مزدورها هر لحظه می‌ترسند از اتهام نسخه برداری

خون، آب و انسان نانِ من، اما... جرمم از آنان بیشتر هم نیست
چیزی به جز امضا ندزدیدم از برگه‌های مردم‌آزاری

آنان نباید دیدنی باشند زیرا سیاهی محوشان کرده‌ست
من دیده‌ام گاهی حقیقت را؛ رنگی‌ست بینِ خواب و بیداری

تا تو کلیدت را بچرخانی با دست‌بندم حرف خواهم زد
برگرد زندان‌بان! که می‌ترسم از موش‌های چاردیواری

مریم جعفری آذرمانی

تاریخ سرایش: 10/3/89

یک شعر از کتاب "زخمه"


زمستان برف می‌پوشد لباسش سردِ تکراری‌ست
اگر هم مژده‌ی فصل بهار آورده تکراری‌ست

هم‌آغوشند و می‌زایند و می‌میرند و می‌زایند
که این بستر پر از تکرار زن یا مردِ تکراری‌ست

جنین! پیش از به دنیا آمدن بهتر که برگردی
نیا سرگیجه می‌گیری زمین، پاگرد تکراری‌ست

مبادا لحظه‌ای سیری کنی آفاق و انفس را
که کفرت در می‌آید چون خدا هم فرد تکراری‌ست

سلام ای شاعرِ خندان، منم هر لحظه می‌گریم
سوالی نیست بودن یا نبودن دردِ تکراری‌ست

مریم جعفری آذرمانی

تاریخ سرایش: 27/7/85


یک شعر از کتاب «قانون»

هر شعر که می‌سروده‌ام بی‌تو، آویزه‌ی گوش‌های کر بوده‌ست
حالا که عجیبْ شاعرم با تو، باور نکن آن‌چه معتبر بوده‌ست

حوّا نشدم که آدمم باشی شاید که قدیم‌تر از ابلیسیم
«شاید» نه، که «حتما» است این قِدْمَت، پیش از تو و من کسی مگر بوده‌ست؟

جانم به توان رسید در حسّت، تا جسم من و تو محوِ معنا شد
جریان شدیدِ این هم‌افزایی، از سرعت نور، بیشتر بوده‌ست

فریاد بکش که دوستم داری من هم بکشم که دوستت دارم
در فرصتِ التیامِ دردِ ما، داروی سکوت، بی‌اثر بوده‌ست

هر نقطه که در حضور هم هستیم شعری‌ست که انتشار خواهم داد
من در پیِ بازگفتنِ عشقم؛ شرحی که همیشه مختصر بوده‌ست

مریم جعفری آذرمانی


یک شعر از کتاب "68 ثانیه به اجرای این اپرا مانده است"


چه شهر کوری! چه می‌شود دید جز کبودی؟

که روی چشمانِ مردمش عینکی‌ست دودی


سریع پنهان کنید خود را زنان زیبا!

که بلکه این مردها نمیرند از حسودی


کجاست سقفی که می‌شود بی‌بهانه خوابید؟

مگر در آغوش خود بخوابیم تا حدودی


به ناخودآگاه گفته بودم تو را نبیند

اگرچه دیر است عاشقت می‌شوم به زودی


پرستشم گم شده‌ست در کثرتِ دعاها

خدای من کاش دستِ کم تو... یکی نبودی


مریم جعفری آذرمانی

یک شعر از کتاب «قانون»


با وجود هر چه داشتم حسرتی همیشه با من است

می‌کشد حسادتم به او؛ مادرم که مطلقاً زن است


ظرف‌ها هنوز مانده‌اند من هنوز بیت دومم

جای چایِ دم نکرده‌ام آب گرم توی کلمن است


همسرم صبورتر شده مثل تکه‌ای فلز در آب

در مرام شعرهای تر، ضربِ جمله‌ها مطنطن است


نفرتِ شدید از پیاز، بی‌سالاد کرده سفره را

طعمِ این خوراکِ حاضری با صدای من مزیّن است


لذتِ زنی به نام شعر تا به ازدواج‌ِمان کشاند

من وَ همسرم در این میان قصدمان شریک بودن است


مریم جعفری آذرمانی