یک شعر از کتاب "صدای ارّه می‌آید"


شک ندارم، حتا ـ با کمی اطمینان ـ

دوست یعنی دشمن، خانه یعنی زندان


گشنگان را دیدی گشنگی بختت شد

ای که تنها باور! ای که تنها انسان!


برف شد تن‌پوشت در کفن جان دادی

بی‌صدا کشتندت، ای صداقت! ای جان!


سر بریدند از تو، تا پس از آزادی

خطّه‌ای بی‌قانون مردمی سرگردان


روی هر میزْ این‌جا، ظلم رونق دارد

برگ‌ها را بردند این سیاست‌بازان


جای هیزم دیگر صندلی می‌سازند

جنگلت خالی شد میرزا کوچک خان!


مریم جعفری آذرمانی


سه خبر


"انتقاد مريم جعفري آذرماني به انتشار شعري به نام او" بخوانید در: اینجا


"درباره نمایشگاه کتاب" بخوانید در: اینجا


کتاب قانون مریم جعفری آذرمانی جزو پرفروش‌ترین‌های نمایشگاه شد. گزارش کامل را بخوانید در: اینجا

یک شعر از کتاب "68 ثانیه به اجرای این اُپرا مانده است"


به هوش باش که آتش، هوا عوض کرده‌ست
بگو به باد که ابلیس جا عوض کرده‌ست

چگونه گریه کند با دو چشمِ مصنوعی
نقابِ دائمی‌اش چهره را عوض کرده‌ست

مدارِ معتبری نیست در مسیر زمین
که نقطه‌ای‌ست که تنها فضا عوض کرده‌ست

به استفاده‌ی بیگانه می‌رسد نفرت
اگرچه حال مرا آشنا عوض کرده‌ست

جهان خراب شود باز دوستت دارم
که عشق، فاجعه را بارها عوض کرده‌ست

خداپرستیِ من از غرور بیشتر است
منم که آینه را با خدا عوض کرده‌ست

مریم جعفری آذرمانی


یک شعر از کتاب "صداای ارّه می‌آید"


کیسه‌ها را خودم مهم کردم آن‌قَدَر تا ادا درآوردند

چشم و گوش زباله‌ها وا شد، و سپس دست و پا درآوردند


مثل انسان نگاهشان کردم فکر کردند جاودان هستند

با تمام مچالگی‌هاشان، باز از خود صدا درآوردند


میکروب‌ها خطابه می‌خواندند قیفِ پاره بلندگوشان بود

همه کف می‌زدند و مشکل من این که سر از کجا درآوردند


قوطیِ بادکرده‌ی مغرور، از غذاهای مانده شاکی بود

با لبِ بسته ادّعا می‌کرد که دمارِ مرا درآوردند


کیسه‌ها را گره زدم بردم جشنِ جارو دوباره بر پا شد

رفتگر‌ها همه روان‌کاوند شهر را از عزا درآوردند


مریم جعفری آذرمانی


به دلایلی که قبلا ذکر شد، تا همین امروز از عرضه شدن یا نشدن کتاب "قانون" مریم جعفری آذرمانی از سوی نشر داستانسرا اطلاعی در دست نبود، اما امروز که از روزهای آخر نمایشگاه است، خبر رسید که این کتاب در نمایشگاه موجود است! علاقمندانی که کتاب قانون را می‌خواستند می‌توانند به غرفه نشر داستانسرا مراجعه کنند، خبر کامل را بخوانید در: اینجا

یادآوری: "صدای ارّه می‌آید" که بعد از "قانون" منتشر شد در غرفه انتشارات فصل پنجم عرضه می‌شود.


باز می‌پرسی که‌ها مردند؟ می‌گویم: که زنده‌ست؟!

 

به مناسبت سالروز درگذشت حسین منزوی مطلبی از مریم جعفری آذرمانی بخوانید در: اینجا


اصلاحیه


کتابی با عنوان «غزل روزگار ما» (گزیده غزل‌های دهه هشتاد، به انتخاب سید احمد حسینی) از سوی نشر جمهوری در نمایشگاه کتاب عرضه شده که چهار شعر در آن به نام من درج شده است اما باید توضیح بدهم که سه شعر در صفحات 117 (سری از دار آویزان، زبانش را درآورده‌ست...) و 118 (وقتی نفس را می‌کشم حتما هوایم هست...) و 119 (چه نیازی‌ست که این رود به دریا برسد...) از سروده‌های من است اما شعر صفحه‌ی 120 شعرِ آقای مسعود جعفری است که اشتباها به نام من منتشر شده است و این بی‌دقتی از سوی ناشر یا گردآورنده مجموعه بوده است. از کسانی که این کتاب را تهیه کرده‌اند خواهشمندم این مورد را اصلاح کنند.

مریم جعفری آذرمانی


درباره دو کتاب تازه‌ام در نمایشگاه کتاب بخوانید در: اینجا و اینجا                    

شاعران نسل من (1)

 چند نکته درباره‌ی صالح سجادی در «تشنج کلمات»
مریم جعفری آذرمانی

صالح سجادی شاعری تصویرگراست. تصویر اگرچه یکی از مهم‌ترین ارکان شعر است اما بسیاری اوقات از سوی شاعران نادیده گرفته می‌شود اما سجادی به ارائه‌ی تصویر بسیار اهمیت می‌دهد.

در شعر او گاهی تصویر به روشنی از طرف شاعر نشان داده نمی‌شود بلکه به عهده‌ی مخاطب است که چه تصوری از آن داشته باشد در واقع تصویر در شعر او گاهی به تصور مخاطب واگذاشته می‌شود و همین یکی از نقاط قوت شعر سجادی‌ست:
صدای چکمه... «شما هفت‌تن بلند شوید»
جناب سروان دیشب قشنگ رقصیدند

در این بیت، قشنگ‌رقصیدن جناب سروان موقعیتی است که مخاطبان از آن تصورهای مختلفی خواهند داشت مثلا ممکن است قشنگ رقصیدن واقعا به همان معنی رقصیدن در مجلسی باشد یا نه؛ طعنه‌ای باشد مبنی بر این‌که او حکمی ناعادلانه را امضا کرده است یا رشوه‌ای گرفته‌است یا برای دریافت حقوق یا درجه‌ی بالاتر، چاپلوسی یا اصطلاحا خوش‌رقصی کرده است.
در همین شعر که با مصرع «به خواب، دور سرم هفت رنگ رقصیدند» آغاز می‌شود، شاهد ارتباط مستقیم بیت‌ها هستیم. گویا شاعر ذهن خود را به همان صورت سیال به شعر تبدیل کرده است. ماجرای رقصیدن که به ردیف این شعر تبدیل شده (اگرچه ردیف سختی است) برای عناصر مختلفی از رنگ گرفته تا ماه و تفنگ و انسان اتفاق می‌افتد و توالی عناصر این ماجرا به شکلی است که باید غزل به طور کامل و به همان ترتیب خوانده شود.
گاهی اوقات شاهد ارائه‌ی تصویرهای انتزاعی هستیم:
هزار مرد میان کویر سبز شدند
و عشق، حادثه در فصل امتحان پاشید

فصل امتحان و حادثه و عشق هر سه مفاهیم ذهنی هستند نه عینی، اما پاشیده شدن، مفهومی عینی و قابل رؤیت است. همین استفاده از فعل پاشیدن در کنار سه مفهوم ذهنی، باعث به وجود آمدن تصویری شدیدا انتزاعی می‌شود. نکته‌ی دیگر این‌که در همین بیت، سبز شدن هزار مرد میان کویر هم، به شدت انتزاعی‌ست و دلیل مهمش دو معنا بودن عبارت «سبز شدن» است. یکی به معنای ناگهان ظاهر شدن و دیگری به معنای روییدن که در مواجهه با کویر این معنا عمیق‌تر نشان داده  می‌شود.
در بعضی شعرها این انتزاعی بودن به اوج خود می‌رسد به شکلی که اصلا به صورت ذهنی هم نمی‌شود آنها را تصور کرد:
در من چه خواب‌هاست که خوابی ندیده‌اند
در این سطر خواب ندیدنِ خواب‌ها مستلزم آن است که امکان خواب دیدن را برای خواب‌ها تعریف کنیم تا بعد بتوانیم خواب ندیدنِ خواب‌ها را درک کنیم. در اینجا اگرچه تصویر خاصی ارائه نشده است اما ناخودآگاه مخاطب سعی می‌کند برای خواب‌ندیدنِ خواب‌ها دنبال تصویری ذهنی بگردد.
در شعر صالح سجادی گاهی تصویر برای ملایم کردن واقعیت تلخی استفاده می‌شود:
من عاشق آن رقصِ از گردن به پایینم
وقتی که در چنگ طناب دار می‌رقصی

در این‌جا درد و اضطرابی را که در چنگ طناب دار احساس می‌شود و یکی از سخت‌ترین صحنه‌هایی‌ست که می‌شود با آن روبه‌رو بود، با کلمه‌ی رقصیدن و اصطلاحِ طنزآمیزِ «عاشق چیزی بودن» تلطیف می‌‌شود و در عین دیدن تصویر دردناک اعدام و تلاش دست‌هایی که نمی‌توانند طناب را باز کنند، مخاطب لذتی هنری را هم تجربه می‌کند. کلمه‌ی چنگ در این بیت که نشان دهنده‌ی تقلای دست‌ها برای رهایی از طناب است، دو واقعیت را تداعی می‌کند یکی بسته بودن دست‌ها هنگام به دارآویخته شدنِ محکوم است که نمی‌تواند از چنگِ بسته بودن رهایی پیدا کند تا چه رسد به اینکه به طناب چنگ بیندازد و دیگری این است که اگر دست‌ها را باز تصور کنیم، انسانی را نشان می‌دهد که دارد خودکشی می‌کند و بعد از آویزان کردن خود، پشیمان می‌شود و برای نجات خود به طناب چنگ می‌اندازد.
در برخی از شعرها به طور کامل شاهد تصویر‌های متوالی و بی‌وقفه هستیم و این تصویرها معمولا حالت پرخاش‌گرانه دارند و از این جهت قدرت بیشتری برای نفوذ در ذهن مخاطب پیدا می‌کنند، در شعری با این مطلع:
کسی دست‌های خودش را کشید
به دنبال یک تکه از خود دوید...

ارائه‌ی تصویرها باعث شکل گیری روایت می‌شود، هرچند که در برخی از سطرهای شعر گفتگوهایی هم صورت می‌گیرد اما ذهن تصویرگرایانه‌ی شاعر باعث شده که گفتگوها صرفا بیان احساسات گوینده‌ی آن (از قبیل حالم خوب نیست یا سرم درد می‌کند یا از این دست عبارات) نباشد بلکه همین احساسات با بیان حرکتی یا عملی بیان ‌شوند که ایجاد تصویر می‌کنند:
«بغل کن تنم را کسی پیشِ پاـ
ی تو گردن پای من را برید
و با خود به راهی که می‌رفت برد
و پاهایم از دست‌هایم پرید»...

این شعر در واقع شاید روایت ِ شاعر بودنِ صالح سجادی باشد شعری  که تا آخرین بیت آن، مخاطب با تصاویر مختلف سر و کار دارد:
همان لحظه روی زمین شاعری
به دنبال پاهای خود می‌دوید