یک شعر از کتاب "صدای ارّه می‌آید"

 

سرچشمه‌ی شعر از کجا جوشید؟ از بامِ بلندِ این و آن یا من؟
در زیرزمین نشسته‌ام تنها، جز شعر نبوده رو به رو با من

با این‌که بر آسمان‌خراشانند از عرش تو تکّه‌ای نمی‌افتد
یک عمر فقط نوشته‌ام از تو، گفتم که خدا تویی خدایا! من

ارباب لطایف‌الحِیَل گویا در مسند جشنواره‌ها هستند
از راه رسیدگانِ بیچاره، در گود نشسته‌اند و تنها من

هر پاره‌ی شعر را رفو کردم مُزدم غمِ پاره‌های دیگر شد
هی پاره کنند باز خواهم دوخت غم‌نامه‌ی شاعرانِ دنیا، من

از متن به خواب‌رفتگان پیداست در حاشیه شعر ماندگاری نیست
روزی همه مرده‌ایم و خواهی دید جای همه پر شده‌ست الّا من

مریم جعفری آذرمانی

 

در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب...


دنیای شعر این سالها خیلی کوچک بوده است، هرچند گاهی اوقات جریانی یا سر و صدایی گذرا داشته است اما به سرعت برق عبور کرده و همین است که با همه ی ادعاهایش باز هم کوچک است چون از این همه شاعر و منتقد و شعر دوست افراد کمی هستند که از ناهمواریها و تشویق ها و طعنه ها می گذرند و پایدار می مانند. چند موردش را همین دو سه سال اخیر شاهد بوده ام. در طول قریب به دو دهه که با شاعران حشر و نشر داشته ام افراد بسیاری را دیده ام که اشتباهی وارد شعر شده اند همانهایی که به راحتی شعرهایم را دزدیده اند و به روی خودشان هم نیاورده اند و تازه این شمه ای است از بی شمار خیانت هایی که به خود و دیگران کرده اند. گویا فکر می کنند که اگر کسی کتاب های شعر متعددی دارد و به اصطلاح شعر هم زیاد می گوید، حتما حق آنها را خورده است و در جواب این کار با روش های مختلف دزدیدن می خواهند جواب او را بدهند، اما نادانند از این جهت که نمی دانند شعر را می شود دزدید اما احساسات و عقاید و پشتکار را نمی شود! عده ای دیگر هم بوده اند که با بضاعت اندکشان سودهای کلانی برده اند و چه فضاهایی را بدون آنکه استحقاقش را داشته باشند اشغال کرده اند. گروهای دیگری هم بوده اند که روشهای غیر شاعرانه ای برای شاعر نشان دادن خودشان، به کار برده اند. این گروهای مختلف که نسبت به شاعران واقعی تعدادشان هم متاسفانه بسیار است، به تنها چیزی که فکر نمی کنند شعر است، باور نمی کنند که از شعر به نان و نوا رسیده اند و شخصیت اجتماعی کاذبی به دست آورده اند اما به شعر چیزی اضافه نکرده اند و در عین حال با رفتارهای غیر شاعرانه حیثیت شاعران را هم از بین برده اند! بعضی وقتها فکر می کنم اگر جهان دیگری باشد و دادگاهی هم برای رسیدگی به خیانت های این افراد وجود داشته باشد، چه حرفی دارند که در دفاع از خود بزنند؟ آیا اصلا همین زبان که با آن شعر می نویسند به آنها اجازه ی دفاع خواهد داد؟ پس در عوض این همه ظلمی که به شاعران کرده اند و نام های پوشالی و مقام های بی سر و ته که گرفته اند چه خواهند گفت؟ یقین دارم که در آن دادگاه دفتر شعرشان را باید پنهان کنند چون همان است که بیشتر آنها را رسوا خواهد کرد. مثلا کسانی که در بدترین اوضاع اجتماعی شعرهای آبکی و گل و بلبلی گفته اند و البته مردم بسیاری هم تاییدشان کرده اند و همین مردم هم در آن دادگاه وضع بهتری از آنها نخواهند داشت. اینها همه حدسیات من است وگرنه می ترسم که یکی از حکایت های عبید زاکانی در موردشان صدق کند که: مردی حجاج یوسف را گفت دوش تو را در خواب چنان دیدم که مگر در بهشت بودی. گفت اگر خوابت درست باشد در آن سرا بیداد بیش از دنیاست.

مریم جعفری آذرمانی

 

یک شعر از کتاب "قانون"

 

یکی‌ست شخصِ حقیقت، اگر غبار نباشد
که با کمالِ تأسف نشد هزار نباشد

دو ضرب در دوی معمول، طبق قاعده‌ی من
به احتمال قوی ممکن است چار نباشد

به روشناییِ چشمم قسم نمی‌خورم اما
ببین که من نگرانم که صحنه تار نباشد

چه خوب چیده شدند این ستاره‌های ضروری
ولی خدا کند این چیدمان قمار نباشد

بدم می‌آید از این داستانِ کهنه‌ی تاریخ
بشوی اسم مرا بلکه ماندگار نباشد

مریم جعفری آذرمانی

 

یک شعر از کتاب "68 ثانیه به اجرای این اپرا مانده است"

 

...این‌که فرقی ندارد بدی را، کرده بودید یا کرده بودم
این‌که کاری نمانده‌ست دیگر، بس که هر کار را کرده بودم

اعتبارِ دروغین‌تان را، راست کردید و گفتید و خفتید
حرف حقم دروغین اگر بود، اقتباس از شما کرده بودم

رو به بالا و بالای من: من، رو به پایین و پایین شمایید
چون به خود اقتدا کرده بودید چون به خود اقتدا کرده بودم

کهنه هستید اما عجیب است درد من با شما تازه‌تر شد
پیش از آن‌هم به داروی شعرم، دردتان را دوا کرده بودم

گرچه در جان آیینه‌هاتان، جز پشیمانتان هیچ‌کس نیست
ای به نفرینِ من خو بِگیران! من شما را دعا کرده بودم

مریم جعفری آذرمانی