...

 

از این پس وبلاگ "من شاعرم" در آدرس زیر به روز خواهد شد: 

 

                                                       iampoet[.]blog[.]ir

 

حال و روزم را عوض کردم...

 

یک شعر از کتاب "دایره":

حال و روزم را عوض کردم، بعد از این سنگین نخواهم شد
سنگِ قبل از این اگر بودم، سنگِ بعد از این نخواهم شد

دوستدارِ زن شدن بودم، دشمنم کردم عجوزان را
پیرِ صاف و ساده‌ای هستم، صورتی پُرچین نخواهم شد

سرنوشتم ناگزیرم کرد، چار فصلِ سال گُل باشم
مثل مهمان‌های ناخوانده، بارِ فروردین نخواهم شد

باتلاقی‌های بی‌دریا! گرچه بارانِ مرا کُشتید
هر چه هم دنیا لجن باشد، تا ابد چرکین نخواهم شد

مریم جعفری آذرمانی

 

یک شعر از کتاب "شصت و هشت ثانیه به اجرای این اپرا مانده است"

 

گوش‌ها بسته دهان‌ها بازند، کر شدم بس که شنیدم از هیچ
با دو تا چشم خودم سر کردم جز بدی هیچ ندیدم از هیچ

شادی‌ام ظاهر و پنهان شده غم، روحِ من بیشتر از تن شده کم
همه در همهمه، من در همه‌ام، به همین هیچ رسیدم از هیچ

آرزویی که ندارم در سر، از امیدی به امیدی دیگر
خطّ گمراهیِ من دایره شد تا سرِ هیچ دویدم از هیچ

ـ گرچه در دست کسی فال تو نیست حال من بهتر از احوال تو نیست
مریم! این شعر مگر مال تو نیست؟  ـ آی بس کن که بریدم از... هیچ

مریم جعفری آذرمانی

 

یک شعر از کتاب "تریبون"

 

دست‌ها درصدد ساختن آوارند
دورِ آرامش‌مان جیغِ جنون می‌کارند

ترس‌ها شیهه کشیدند به دیوار سکوت
مثل اشباح که بی‌شُبهه حقیقت دارند

چار فصل است که در ذهن خیالاتیِ ما
خاطراتی‌ست که بی‌وقفه تأسف‌بارند

خیمه‌شب‌بازیِ ما از سرِ خون‌سردی نیست
خنده بُگذارد اگر، مسئله‌ها دشوارند

قاب‌ها پنجره‌ها عقربه‌ها ساعت‌ها
مثل چرکند که بر سینه‌ی هر دیوارند

کینه، تنها ثمری شد که عدالت داده‌ست
ای خدا شکر که از آن، همه برخوردارند

مریم جعفری آذرمانی

 

یک شعر از کتاب "قانون"

 

در اختلاطِ اشک و خون، تا حد امکان
من لاشه‌ها را دیده بودم زیر باران

بعدش شروعِ جشن آتش بود دیگر
کاری نمی‌شد کرد جز تشویق شیطان

تنها صدای کف زدن می‌آمد... اما
دستی نمی‌دیدم کنار کتف‌هاشان

هم آینه، هم عینک و هم چشم‌ها سوخت
با اختراعاتش چه فرقی داشت انسان؟

در عمقِ تصویر لجن، زشتی مهم نیست
از تشنگی مُردند زیبایی‌شناسان

مریم جعفری آذرمانی

یک شعر از کتاب "صدای ارّه می آید"

 

شبیه کفرِ درختان به خاک پابندم
چرا دو دست دعا را از آسمان کندم؟

هنوز عشقِ خدازادِ من به جز نفرت
به من نداده ولی باز آرزومندم

جنینِ کینه‌ی دیرینه را هزاران سال
به دل کشیده‌ام امّا کجاست فرزندم؟

چگونه بنده‌ی تحقیر اجتماع شدم؟
منی که هم به یقین در خودم خداوندم

قسم به چهره‌ی افتاده‌ام که هر لحظه
به یاد مرگ می‌افتم، اگر نمی‌خندم

مریم جعفری آذرمانی


 

یک شعر از کتاب "تریبون"

 

مریم جعفری آذرمانی:

دو ساعت است که آقای «معتکف‌زاده*»
بدون وقفه به جانِ تریبون افتاده

به برکتِ حضراتِ همیشه در صحنه
به یُمنِ راهروانِ همیشه در جاده

در آمفی‌تاتر چنان پر شد از خطوطِ صدا
که خط خطی شده‌اند این جماعتِ ساده

خبرنگار! خبر را دقیق‌تر بنویس
شبیهِ وحی که حتماً خدا فرستاده

زمان به پرسش و پاسخ نمی‌رسد دیگر
به فرض هم برسد کی گرفته؟ کی داده؟

پانویس:

 *معتکف زاده در اینجا نام یک شخصیت خیالی است.

 

یک شعر از کتاب " 68 ثانیه به اجرای این اُپرا مانده است"

 

فکر می‌کردم که آزاد است شهرِ بی‌قفس
باز دیدم هیچ باقی نیست حتا یک نفس

ای درخت خسته! پنهان شو، که خورشیدِ کبود
هرچه را دیده‌ست خواهد سوخت حتا خار و خس

پاره‌های سقفِ شهر از استخوان‌های من است
این که خون می‌بارد از ابر اتفاقی نیست پس

ای تبر! این شاخه‌های خشک، از خود، راضی‌اند
رحم کن، یک ثانیه مانده‌ست تا فصلِ هرس

بندِ آزادی کجا از دست‌مان وا می‌شود؟
هی سپس، بعد از سپس، بعد از سپس، بعد از سپس...

مریم جعفری آذرمانی

یک شعر از کتاب "زخمه"

 

هرکس که رسیده است تا سطحش، سطحی‌ست که از خودش فراتر نیست
باید فقط از غرور بنویسد از آینه‌ای که در برابر نیست

هرچند غزل به خون من آمیخت تیغی به رگم کشید و جوهر ریخت
هر چند که سر به گردنم آویخت در سطح به‌جز قلم، سَری، سَر نیست

خوب از همه می‌رسید و بد از هیچ، خوب است و به بد کشیده مد از هیچ
تا چند صدا در آورد از هیچ، در حلق جنون، صدای دیگر نیست

تاریک نوشته‌ام نمی‌داند روشن بنویسمش نمی‌خواند
خواننده‌ی من به نور حساس است چشمش که شبیه چشم من، تر نیست

تا شعر نخوانده رو به بالایم تا کف بزنند رو به پایین‌ام
تشویق مخاطبان چه تکراری‌ست هرچند سرودنم مکرر نیست

دستم به جنون کلید را چرخاند پایم به لگد، دهانِ در را بست
حالا شبِ شعرِ من خصوصی شد دیوار چهارگوش من، کر نیست

مریم جعفری آذرمانی

 

یک شعر از کتاب "هفت"

 

گریه به صف شد خط دریادلان
وردِ زبان مرثیه‌ی «کاروان»
خونِ دلش پُر شده در استکان
گم شده در خاطره‌ی پادگان
چکمه‌ی سرباز و کمی استخوان

هق هقِ این هَروَله را گوش کن

باز درختان ثمر آورده‌اند
خنجری از شاخه برآورده‌اند
فصل شهید است سر آورده‌اند
آی پسرها! پدر آورده‌اند
جان پدر را که درآورده‌اند

جسمی اگر هست کفن‌پوش کن

خون که نخورده‌ست سرِ بی‌گلو!
شبنمِ خون ریخته بر روی او
لاله ندارد به جز این، آب رو
آه از این جنگل بی‌گفتگو
یوزپلنگانه در این جستجو

گوش به آوازه‌ی خرگوش کن

آتش سوزنده‌ی زیبا و زشت
جنگ، همان دیوِ جهنّمْ‌‌سرشت
تن به تن آوار کند، خشتْ خشت
مرگ، بُنَکدارِ همین کار و کشت
ذایقه‌اش بسته به بوی بهشت

بزمِ مرا سوگِ سیاووش کن

نامه‌ای از مادر... جا مانده بود
آن شب چشمی تر... جا مانده بود
رازش در دفتر... جا مانده بود
پایی در سنگر... جا مانده بود
پشت سرش یک سر... جا مانده بود

خاطره‌ای نیست فراموش کن

مریم جعفری آذرمانی


 

یک شعر از کتاب "صدای ارّه می آید"

 

نقاب‌های ستم بی‌شمار خواهد شد
تمام آینه‌ها استتار خواهد شد

فقط به کوریِ چشم ستاره هم که شده‌ست
نگاهِ سوخته قانون‌گزار خواهد شد

شبِ محاسبه، معیار، سال نوری نیست
چرا که غلظتِ ظلمت عیار خواهد شد

گمان نکن که طبیعت به دادمان برسد
همین درخت زمین‌گیر، دار خواهد شد

اگرچه او که بریده‌ست نای دریا را
به تنگنای نفس هم دچار خواهد شد،

ولی دلم به موازاتِ ابر می‌سوزد
که هرچه گریه کند شوره‌زار خواهد شد

مریم جعفری آذرمانی

 

یک شعر از کتاب "تریبون"

 

دارد می‌آید! پس کلاهت را، محکم‌ترش کن تا نیفتاده‌ست
حافظ! چه می‌دانی؟ مواظب باش! کارت به ناشرها نیفتاده‌ست

سعدی! بگردم! بعدِ چندین قرن، ساده‌نویسان دوره‌ات کردند
افسوس برعکسِ گلستانت، تصویرهاشان جا نیفتاده‌ست

در شعرها نظم و نظامی نیست؛ الیاس خان! گنجِ تو رنجت شد
یا در سرِ مجنون محبت نیست، یا در دلِ لیلا نیفتاده‌ست

هر انتقادی، شمس قیس! اینجا، معیارهای دیگری دارد
از اتفاقاتی که بعد از تو، چیزی به آن معنا نیفتاده‌ست

مریم جعفری آذرمانی

 

یک شعر از کتاب "تریبون"

 

بُگذار فقط کفش بپوشند و بگردند
از بسترشان پا نشده کوه‌نوردند

زن بودنِ من حذف شد از چرخه‌ی آمار
بشْمار و بگو شکر که این‌جا همه مَردند

دیوار به دیوارِ تغزّل زده‌ی من
از رابعه‌هایی‌ست که آواره‌ی دردند

دندانِ خودم بود که در بندِ لبم ماند
شعری که برایش تره هم خرد نکردند

مریم جعفری آذرمانی

 

یک شعر از کتاب "قانون"

 

یقیناً هر آن‌جا که حاضر شمایید
عیارِ صداقت ـ به ظاهرـ شمایید

که جای ریا هست و هستید در آن
که تزویر، کفر است و کافر شمایید

اگر خوب اگر بد، جوابِ شما بو ـ
ـ دُ من هر چه کردم مقصّر شمایید

بمانید سرگرمِ نو کردنِ خود
من آینده هستم معاصر شمایید

فقط مانده‌ام بار و بندیل‌تان را
چرا من ببندم؟ مسافر شمایید

مریم جعفری آذرمانی

 

یک شعر از کتاب "68 ثانیه به اجرای این اُپرا مانده است"

 

تا پری باز در صحنه اجرا کند نقش ابلیسی‌اش را

بی‌رمق گفت مرسی و... زد بر تنش عطر پاریسی‌اش را

 

شیشه‌ی گِردِ عطرش همان جام جم بود و می‌دید در آن

سرگذشتی که آغاز می‌کرده فصل دگردیسی‌اش را

 

پس نپرسید آیا تنی مانده تا باز بفْروشد آن را

لب، اگر تر کند، دیوِ سرما ترک می‌زند خیسی‌اش را

 

کوچه با آن همه خانه، باید کنارِ خیابان بخوابد

شوهرانش نباید ببینند حالا زمین‌لیسی‌اش را

 

پالتوهای مردانه بی‌اعتنا از کنارش گذشتند

برف پوشانده دیگر خودش را و آن عشقِ تندیسی‌اش را

 

مریم جعفری آذرمانی


یک شعر از کتاب "صدای ارّه می‌آید"

 

مفتخرم عرض کنم با سلام خدمت آنان که در این خانه‌اند
مسئله‌ای نیست که من حل کنم شکر که این‌جا همه فرزانه‌اند

خواهشم این است که همشیره‌ها، از خودشان درد بسازند و بعد
شعر بگویند کمی مثل من، گاهی از اوقات که دیوانه‌اند

آه بمیرم پدر مهربان! بار سلامت کمرت را شکست
کار نکن بیشتر از روزی‌ات، اهل و عیالت به همین قانعند

مادر من! گریه ندارد، اگر دختر همسایه خودش را فروخت
قصه‌ی خوش‌بختیِ خود را بخوان، فقر و فلاکت فقط افسانه‌اند

خانه‌ی همسایه سیاه است* اگر، یکسره از آتش خود سوخته
مثل جهنم که ـ از این‌جا به دورـ مردم آن ساکن ویرانه‌اند

مریم جعفری آذرمانی

*اشاره به فیلم «خانه سیاه است» از فروغ فرخزاد


 

یک شعر از کتاب "تریبون"

 

تنهاتر از این می‌شود؟ وقتی تنِ دیوار
اصرار می‌کرده‌ست بر پوشاندنِ آوار

آوار روحِ زخمیِ دیوارها بوده‌
با گریه‌اش می‌گفت این را، قابِ بی‌دیوار

قلب چروکش، پاره، پشت شیشه‌اش مانده؛
تصویرِ تکرارِ زمین‌لرزه، پس از هشدار

من میزبان مردگانم؛ خاک می‌پوشم
لای شبح‌ها روح‌های گُشنه را بشْمار

در کاسه‌ی هر جمجمه یک لختهْ خون پر کن
از پوستت نان در بیاور مرده‌ی بیدار!

مریم جعفری آذرمانی


 

یک شعر از کتاب "پیانو"

 

تا سرم در دستهايم هست، از سر مي‌نويسم
روي هر جايي كه باشد - سقف يا در - مي‌نويسم

من درم، قفلم؛ كه ديگر رد شدن از من محال‌ست
مي‌رسم تا سقف، برمي‌گردم از سر مي‌نويسم

بي‌قلم، بي‌برگ، بي‌گل هم كه باشم، من درختم
شاخه‌اي دارم كه رويش هي كبوتر مي‌نويسم

شاعرم؛ حتا اگر انديشه را از من بگيري
هر چه را ننوشته باشم، باز از بر مي‌نويسم

گاه شعرم، گاه حرفم، گاه لفظي بي‌هجايم
از هر آن چيزي كه هستم، باز كمتر مي‌نويسم

صرف كن فعلِ نوشتن را، مرا آخر بياور
مي‌نويسي، مي‌نويسد، جورِ ديگر مي‌نويسم

مریم جعفری آذرمانی

 

یک شعر از کتاب "قانون"

 

سندسازی کنم یا نه؟ نگویم از شما بوده‌ست؟
تمام نقطه‌پایان‌ها که بعد از جمله‌ها بوده‌ست

تمامش کن نمی‌خواهم بخوانم جمله‌ای دیگر
که این تاریخ تکراری برایم آشنا بوده‌ست

زمان را رسم کردم روی کاغذ، کاغذ آتش شد
نفمیدم که این ویرانه، اصلاً کی، کجا بوده‌ست

من این‌جا پیر خواهم شد، و شک دارم زمان چیزی
به جز فرسودنم باشد که از اول بنا بوده‌ست

شهادت می‌دهم خورشید، روشن بود در آن روز
و کشتن‌های پنهانی که کارِ سایه‌ها بوده‌ست

پرستش می‌کنم با شیوه‌های سنّتی هر شب
به یاد روزگارانی که تنها یک خدا بوده‌ست

مریم جعفری آذرمانی


 

یک شعر از کتاب "صدای ارّه می‌آید"

 

سخت بیدار بودم که دیدم عدّه‌ای پشت دیوار هستند
برگ‌ها را لگد مي‌کنند و... چرک‌ها را ولی می‌پرستند

رنگشان نقره‌ای بوده قبلاً، این کلاغان که حالا سیاهند
گفته بودم مبادا بسوزید باز روی دکل‌ها نشستند

تا مبادا معطّل بمانیم مرگ مجبور شد زنده باشد
چون کسانی که از دارِ دنیا، رفته بودند در را نبستند

از پسِ پنجره، کوه مغرور، سعی می‌کرد چیزی نبینم
ساختارِ طبیعت عوض شد شیشه‌ها سنگ‌ها را شکستند

مریم جعفری آذرمانی

 

یک شعر از کتاب "68 ثانیه به اجرای این اُپرا مانده است"

 

من چه گفتم به دختر که ترسید؟ ساعت خواب‌ها را عوض کرد
خواستم تا جوابی بگوید با سکوتش صدا را عوض کرد

خوبی‌ات بیشتر از بدی بود، هی به خود بد نکن آخرش چه؟
سادگی جز تو حرفی ندارد تو نبودی، کجا را عوض کرد؟

آن‌همه شعر حالا کجایند؟ باز باید به دنیا بیایند
تا به خود نقشِ مادر گرفتم کارگردان نما را عوض کرد

ـ آرزو کن که دردی نباشد... ـ درد من آرزو کردنم بود
فلسفه ذهن زیبای من شد؛ جای قانون، شفا را عوض کرد

شعر باید بمیرد نه شاعر، مریم! الله اکبر! خدایی؟
روی انگشت جای قلم ماند، دستِ نفرین، دعا را عوض کرد

مریم جعفری آذرمانی


 

یک شعر از کتاب "تریبون"

 

از این جوانانِ سر خمیده، یکی‌ش جویای کار هم نیست
رییس جمهورِ آرمان‌شهر، چنان سیاست‌مدار هم نیست

اگر خطی از زبان بمانَد، سلام و احوال‌پرسیِ ماست
به شعر اگر مهلتی ندادی، یقین که جای شعار هم نیست

جهانِ تن‌پرور عدالت! چه اتّفاقی برایت افتاد؟
که قدر یک گوشه، جای امنی، برای سرمایه‌دار هم نیست

نهالِ تازه، همین که یخ زد، تمام اجدادِ جنگلش سوخت
بنابرین منصفم بگویم: تبر نباشد تبار هم نیست

مریم جعفری آذرمانی

 

یک شعر از کتاب "قانون"

 

شاید رسیده‌ای به حسابِ برابران
اما هنوز مانده گناهانِ دیگران

کرکس که هیچ، بر سر تقسیم ارزنی
تغییر می‌کنند تمام کبوتران

هم رشک می‌بریم به آنان که قانعند
هم غبطه می‌خوریم به قدر توانگران

ما با کدام جنبه‌ی جرأت، دلِ تو را
تشبیه می‌کنیم به دریای بیکران

دائم شهید می‌شوی از بس که زنده‌ای
دنیا اگرچه پر شده از مرگ‌باوران

مادر! به آن بهشت که در سرنوشت توست
این‌جا جهنم است به دنیا نَیاوران!

مریم جعفری آذرمانی

 

یک شعر از کتاب "صدای ارّه می آید"

 

از اوّل فکر می‌کردم که شاید کار می‌خواهند
ولی نه؛ دست‌ها چاقوی ضامن‌دار می‌خواهند

مبادا بی‌هوا برگردی از این جاده‌ی بن‌بست
برای مصرف اکسیژنت آمار می‌خواهند

نفس را حبس کن در خاک تا سرزنده‌تر باشی
که بعدِ جیره‌بندی لاجرم این‌بار می‌خواهند...

کجا بودم؟ بله، در خاطرم مانده‌ست تاریکی
صداهایی که هر شب از شبح، اقرار می‌خواهند

پس از طوفان به خود گفتم: چرا ویران نشد شهرم؟
ولی یادم نبود آوارها دیوار می‌خواهند

مریم جعفری آذرمانی


 

...

 

نقدی بر "تریبون" سروده مریم جعفری آذرمانی،

"فصلی از جنون و اجتماع و سیاست" را بخوانید در: اینجا

یک شعر از کتاب "تریبون"

 

ریاضیات چه دشوار کرده دنیا را
بدونِ چُرتکه حل می‌کنم معما را

ستاره‌ای که به خورشید خیره شد می‌گفت:
خدا مهندس برق است؛ می‌کُشد ما را

صدای چاقِ یکی از پرنده‌ها ترکید
حروف خاطره‌اش رنگ زد دکل‌ها را

سوار پنجره بودم که صحنه را دیدم
که ماسه‌های سِمِج می‌خورند دریا را

به سمت کوه نرفتم چرا که مغرور است
بعید نیست که ویران کند تماشا را

زباله‌دانیِ تاریخ را نشان ندهید
به شاعری که خودش کشف کرده فردا را

مریم جعفری آذرمانی


 

یک شعر از کتاب " 68 ثانیه به اجرای این اُپرا مانده است"

 

جهان ویران نخواهد شد امیدی نیست
اگر ویران ببینی آن‌چه دیدی نیست

که مثل روز، روشن بود تاریکی
فریبش را نخور شعرِ سپیدی نیست

تحمّل کن محالِ احتمالش را
که در تشدیدِ غم، دردِ شدیدی نیست

همان مرگی که ما را می‌کُشد هر روز
شهادت می‌دهد دیگر شهیدی نیست

درون قفل غفلت، هرز می‌چرخد
بخوابید آی بیداران، کلیدی نیست

مریم جعفری آذرمانی

 

یک شعر از کتاب "زخمه"

 

از جای دیگر آمدم این اوّلین جا نیست
پس جای دیگر می‌روم جایی که این ‌جا نیست

من هست و از می‌آورد تا می‌برد اینجاست
آوردن و بردن به دست او که این ‌جا نیست

گفته‌ست حتا در جهنم نیز جایی هست
آیا همان‌جایی که می‌گفته همین‌جا نیست

هرجای هر دنیا پر از آواز ابلیس است
دیگر برای ذکر رَبّ‌‌العالَمین، جا نیست

در اوج ایمان سجده‌ام بر کوه می‌باید
اما یقین، جز قدر مُهری بر جبین، جا نیست

با هر زبان می‌گویمش هرچند معلوم است
تنها برای عشق، این بی‌جاترین، جا نیست

مریم جعفری آذرمانی

 

یک شعر از کتاب "تریبون"

 

فرشته‌ی دادگستری‌ها! چه سخت افتاده‌ای به زحمت!
که هر دو بشقابِ این ترازو، شکست از شدّتِ عدالت

فرشته! در خواب‌گاهِ دیوان، چه کار کردند جز تجاوز؟
فرشته! خم شو بگو پری‌ها چه بار دارند غیر حسرت؟

دعا دعا گریه‌های خود را گذاشتم پیش چشم خورشید
منم که با قطره‌های باران دخیل بستم به آسمانت

فرشته گفت: «آسمان ندارم، به تو چه مربوط کار و بارم!
اگر غزالی، تغزّلت کو؟ چه کار داری به کار دولت!»

تغزّلم را سکوت خورده به حرمتِ عاشقانِ مرده
تمام آوازهای خود را چپانده‌ام در گلوی خلوت

اگرچه هم دائم‌الوضویم نمانده جز کینه روبه‌رویم
همین‌که شب تا سحر بگویم: به بال‌های فرشته لعنت*

مریم جعفری آذرمانی


* در جریان اخذ مجوز برای "تریبون" یکی از موارد حذف شده کلمه آخر همین شعر بود به همین دلیل در کتاب به جای "لعنت" نقطه چین آمده است.

یک شعر از کتاب " 68ثانیه به اجرای این اُپرا مانده است"

 

نیاز نیست که شعرش کنم زمستان را
بهارِ یخ زده توصیف می‌کند آن را

چراغ، مرده ولی زخم هست و می‌سوزد
به درد خو کن و بنویس شعرِ درمان را

اگرچه سفره‌ی درد است شاد باش از این
که بار زخم، سبک می‌کند نمکدان را

خیال شهر اگر از جیغ جغد آلوده‌ست
سپاه آدم برفی قُرُق نکرد آن را

به حکمِ حنجره‌ی زخمی‌ات تغزّل کن۱
مگر صدای تو پارو کند زمستان را

میان کوه و کمر رشته رشته خون جاری‌ست
به خطّ میخی باید نوشت باران را

مریم جعفری آذرمانی

۱. اشاره به اولین کتاب حسین منزوی با نام "حنجرۀ زخمی تغزّل"