شعر نو در سایۀ «غزل متفاوت»

 

مطلبی از یزدان سلحشور بخوانید در: اینجا

گفتگوی مخاطب و شاعر (1)

 

- من شعر شما را نمی‌فهمم!


- از چه نظر؟ بگویید تا توضیح بدهم.


- توضیح نمی‌خواهد، من یک مخاطب حرفه‌ای هستم! ولی همین سه چهار شعری که از شما شنیده‌ام، هیچ کدام را نفهمیده‌ام! چرا؟


- فکر می‌کنم شاید با جهانِ شعریِ من آشنا نیستید. تا حالا کتاب‌های مرا دیده‌اید؟ یا یکی‌شان را خواندید؟


- یعنی چه؟ من هیچ کتابی از شما نخوانده‌ام. چرا باید کتابهای شما را خوانده باشم؟ من منظورم همین سه چهار شعری است که از شما شنیده‌ام. من یک مخاطب حرفه‌ای هستم، چرا نباید شعر شما را بفهمم؟


- چه بگویم؟ راستی شما کتاب‌های آقای فلانی را خوانده‌اید؟ شاید شما مخاطب من نباشید. 


- بله خوانده‌ام. همه کتابهایش را خوانده‌ام اما خوشم نیامده! شما دارید به من توهین می‌کنید. منظورتان این است که سطح درک من از شعر، شعرهای آقای فلانی است.


- عزیزم این همه کتاب از من چاپ شده در حالی که شما حتا یکی از آنها را تا حالا تورق هم نکرده‌اید و ادعای حرفه‌ای بودن هم دارید. بعد که محترمانه می‌گویم باید با جهان شعریِ من آشنا باشید، می‌گویید همین سه چهار تا شعری که از شما شنیده‌ام کافی است و اصلاً اجازه نمی‌دهید من توضیح بدهم. آیا این توهین به شاعریِ من نیست؟


این گفتگو به شکل دو نفره بعد از جلسه‌ای که در آن شعرخوانی داشتم اتفاق افتاد و البته مخاطب که خودش شاعر بود همه‌اش وسط حرفهای من می‌پرید و من همین دیالوگ‌ها را به زور جدا کردم و اینجا نوشتم! او که بر حرفه‌ای بودنش تأکید داشت، با عصبانیت از من دور شد. بعدها فهمیدم که منظورش از حرفه‌ای بودنش، این است که روزی سه چهار ساعت در فیس بوک به مطالعات شعری مشغول است!

مریم جعفری آذرمانی

یک شعر از کتاب "تریبون"

 

دست‌ها درصدد ساختن آوارند
دورِ آرامش‌مان جیغِ جنون می‌کارند

ترس‌ها شیهه کشیدند به دیوار سکوت
مثل اشباح که بی‌شُبهه حقیقت دارند

چار فصل است که در ذهن خیالاتیِ ما
خاطراتی‌ست که بی‌وقفه تأسف‌بارند

خیمه‌شب‌بازیِ ما از سرِ خون‌سردی نیست
خنده بُگذارد اگر، مسئله‌ها دشوارند

قاب‌ها پنجره‌ها عقربه‌ها ساعت‌ها
مثل چرکند که بر سینه‌ی هر دیوارند

کینه، تنها ثمری شد که عدالت داده‌ست
ای خدا شکر که از آن، همه برخوردارند

مریم جعفری آذرمانی