دست‌ها درصدد ساختن آوارند
دورِ آرامش‌مان جیغِ جنون می‌کارند

ترس‌ها شیهه کشیدند به دیوار سکوت
مثل اشباح که بی‌شُبهه حقیقت دارند

چار فصل است که در ذهن خیالاتیِ ما
خاطراتی‌ست که بی‌وقفه تأسف‌بارند

خیمه‌شب‌بازیِ ما از سرِ خون‌سردی نیست
خنده بُگذارد اگر، مسئله‌ها دشوارند

قاب‌ها پنجره‌ها عقربه‌ها ساعت‌ها
مثل چرکند که بر سینه‌ی هر دیوارند

کینه، تنها ثمری شد که عدالت داده‌ست
ای خدا شکر که از آن، همه برخوردارند

مریم جعفری آذرمانی