یک شعر از کتاب "قانون"

 

در اختلاطِ اشک و خون، تا حد امکان
من لاشه‌ها را دیده بودم زیر باران

بعدش شروعِ جشن آتش بود دیگر
کاری نمی‌شد کرد جز تشویق شیطان

تنها صدای کف زدن می‌آمد... اما
دستی نمی‌دیدم کنار کتف‌هاشان

هم آینه، هم عینک و هم چشم‌ها سوخت
با اختراعاتش چه فرقی داشت انسان؟

در عمقِ تصویر لجن، زشتی مهم نیست
از تشنگی مُردند زیبایی‌شناسان

مریم جعفری آذرمانی

یک شعر از کتاب "صدای ارّه می آید"

 

شبیه کفرِ درختان به خاک پابندم
چرا دو دست دعا را از آسمان کندم؟

هنوز عشقِ خدازادِ من به جز نفرت
به من نداده ولی باز آرزومندم

جنینِ کینه‌ی دیرینه را هزاران سال
به دل کشیده‌ام امّا کجاست فرزندم؟

چگونه بنده‌ی تحقیر اجتماع شدم؟
منی که هم به یقین در خودم خداوندم

قسم به چهره‌ی افتاده‌ام که هر لحظه
به یاد مرگ می‌افتم، اگر نمی‌خندم

مریم جعفری آذرمانی


 

خبر

 انتقاد مریم جعفری آذرمانی از جوابیه خانه شاعران را بخوانید در: اینجا