یک شعر از کتاب "تریبون"

 

مریم جعفری آذرمانی:

دو ساعت است که آقای «معتکف‌زاده*»
بدون وقفه به جانِ تریبون افتاده

به برکتِ حضراتِ همیشه در صحنه
به یُمنِ راهروانِ همیشه در جاده

در آمفی‌تاتر چنان پر شد از خطوطِ صدا
که خط خطی شده‌اند این جماعتِ ساده

خبرنگار! خبر را دقیق‌تر بنویس
شبیهِ وحی که حتماً خدا فرستاده

زمان به پرسش و پاسخ نمی‌رسد دیگر
به فرض هم برسد کی گرفته؟ کی داده؟

پانویس:

 *معتکف زاده در اینجا نام یک شخصیت خیالی است.

 

یک شعر از کتاب " 68 ثانیه به اجرای این اُپرا مانده است"

 

فکر می‌کردم که آزاد است شهرِ بی‌قفس
باز دیدم هیچ باقی نیست حتا یک نفس

ای درخت خسته! پنهان شو، که خورشیدِ کبود
هرچه را دیده‌ست خواهد سوخت حتا خار و خس

پاره‌های سقفِ شهر از استخوان‌های من است
این که خون می‌بارد از ابر اتفاقی نیست پس

ای تبر! این شاخه‌های خشک، از خود، راضی‌اند
رحم کن، یک ثانیه مانده‌ست تا فصلِ هرس

بندِ آزادی کجا از دست‌مان وا می‌شود؟
هی سپس، بعد از سپس، بعد از سپس، بعد از سپس...

مریم جعفری آذرمانی