نامه‌هایی به نام مرگ (درباره یداله رویایی)

مریم جعفری آذرمانی
 
 
چند دهه از نوشته‌شدن مانیفست شعر حجم می‌گذرد ولی هنوز اسمی به جز یدالله رویایی را نتوانسته است نشان بدهد. زیرا توانایی این مانیفست همان توانایی رویایی است كه در هیچ یك از اطرافیانِ شعری‌اش به این شدت خوانا نبوده است، قدرتی كه در وصل كردن پیچ و مهره‌های زبان حتی در گذراترین متن‌های رویایی وجود دارد:

و ساكن خرابه هر غروب/ گرگِ قرمز را/ تا افق روانه می‌كند/ ص111


نمی‌شود گفت كه مانیفست رویایی نقطه‌‌آغاز اوست بلكه بهانه‌ای است برای تیزبین كردن خواننده، متن مانیفست شاید راهنمایی باشد كه متن‌های دیگر رویایی را برای خواننده جدی‌تر كند، نیازی كه هر شاعری برای طرح متنش دارد و چه متنی تاثیرگذارتر از یك مانیفست كه در هر زمانی می‌تواند به دلیل مورخه‌ای كه زیر آن امضا شده است به عنوان سندی شعری، مثل متنی ارجاعی، ضربانی مداوم داشته باشد. مانیفستی سرشار از رابطه‌هایی متناقض‌نما در خود یا (les paradoxes des soufis) به زبان فرانسوی‌اش یعنی متناقض‌نمایی‌های صوفیان یا همان مترادفی كه برای شطح وجود دارد:
صخره سیل را تا می‌كند/ و مانع می‌گذرد از من/ شفاف می‌مانم/ وقتی متراكم از خویشم/ ص150/


این رابطه‌ها یعنی تا شدن سیل، گذشتن مانع از من و مثال‌هایی از این گونه كه در شعرهای رویایی با بسامد بالایی اجرا شده است، پیشینه‌ای در عرفان هم‌سرزمینان و هم‌زبانانِ او دارد. عرفانی كه به صورت متناوب در متن‌های تاریخِ نویسندگیِ ایرانیان و در نویسندگانی حتی به ظاهر متفاوت از حافظِ شاعر تا روزبهان بقلیِ نثرنویس وجود دارد. شاید حركت رویایی از نقطه‌ای شروع می‌شود كه روی خطی طولانی از گذشته در انتظار نمود است و در جهانی مدرن یا میل‌كننده به سمت آن هستی پیدا می‌كند اگرچه عرفان، دیگر حافظه‌ای بیش نیست اما رویایی روی چیزی در عرفان نشانه‌گذاری می‌كند و به بازتوصیف آن اصرار می‌ورزد كه حتی به زیر‌متنش، رنگی عرفانی نمی‌دهد و آن ویژگی چیزی نیست جز زبان‌بازی:
در من از تو فاصله‌هایی است
من در تو نیستم
وقتی كه از تو فاصله در من می‌گیرم
مثلِ
جداییِ تو از با من/ ص56/


زبان‌بازی در شعر رویایی نه فقط در سطح آن است بلكه بازی‌اش در حوزه‌ معنایی تا جایی پیش می‌رود كه خواننده برای تشریح آن نیازمند معنادهی به متن و حجم‌دادن به آن است. كاری كه در متن‌هایی مثل مقاله‌های شمس و كمی در داستان‌های سهروردی و شعرهای بیدل دهلوی و ... انجام شده است.
نمایشی كه شعر حجم روی صحنه‌ شعر امروز اجرا كرده است تمام دست‌اندركارانش خودِ رویایی است. رویایی در یك زمان (كه همان حركت شاعری‌اش در طول این چند دهه بوده است) بازیگر و كارگردان این نمایش و مانیفست شعر حجم همان متن نمایشنامه است اگرچه امضاهای دیگران پای آن خورده باشد اما این رویایی است كه به امضای خود عمل كرده است زیرا تاكنون هر شعری كه زیر فرمان حجم‌گرایی نوشته یا اجرا شده است حكم چشم اسفندیار را داشته ولی شعر رویایی با مطالعه‌ روز افزون و درك امروزینی كه از متن‌های زبان‌محور ادبیات گذشته دارد خود را رویین كرده است و چشمش را كه همان فوت آخر كوزه‌گری اوست به هیچ یك از اطرافیانِ شعریِ خود نشان نداده است، رابطه‌هایی كه در متن رویایی است اگرچه همان رابطه‌های متن‌های كهن است اما با جزء‌نگری بیشتر آن را روشن‌تر و شاید بلیغ‌تر كرده و در این تبلیغ شعرگرایانه، رویایی مبلّغ زبان است زبانی كه در آن كلمه‌ها شكلی منشوری را ایجاد می‌كنند و مثل زاویه‌ها و نقطه‌های یك منشور در تعامل با یكدیگرند:
من مرگ خود بودم/ آیینه‌ای كه تشنه‌ی خود بود/ آیینه تشنه‌تر از خود بود/ آیینه آبِ منجمدِ من بود/ ص96/


رابطه‌ بین مرگ و خود و تشنه و منجمد با رابطه‌ بین خود و من و آیینه و آب و رابطه‌های دیگری كه بین كلمه‌ها در این چند سطر می‌توان دید شاید دو كلمه‌ مرگ و بود را در این شعر به دو نقطه تبدیل می‌كند كه كلمه‌های دیگر را به صورت منشور به هم وصل می‌كنند یا می‌توان دو نقطه‌ یا چند نقطه دیگر برای منشور ساخت: آیینه و خود و بود یا: من و بود و... یا...


رویایی در هفتاد سنگ قبر به شخصیت‌هایی می‌پردازد از صادق گرفته تا فروغ از مادر گرفته تا سقراط... و این شاید تلاشی برای دیدن فرد بودن خود در میان فردهایی كه متن‌ یا اثرشان بعد از رفتن باقی مانده است و خود رویایی شاید یكی از آنها باشد:
گاهی فكر كرده‌ام كه یك میلیون قربانی كجا دفن می‌شوند... ( از نامه‌ای به فرامرز سلیمانی)
این همان فكری است كه هر ذهنی آن را یك‌بار پرسیده است اگرچه ناخودآگاهانه، اما رویایی این ناخودآگاهی را به آگاهی‌اش كشانده است.
او گاهی دیدگاهی كاملا زمینی از آسمان دارد تا جایی كه برای او:
دعا= زبان دست/ص150/
می‌شود و گاهی دیدگاهی كاملا آسمانی از زمین دارد:
زخمی به هیچ‌كس نزدم/ با مرگم/ شروع دوباره‌ام را/ این‌جا/ آوردم/ ص30/


و این همان پارادوكس است؛ پارادوكسی از یك صوفی نه، بلكه از یك شطح‌پردازِ مدرن كه مدرن بودنش، صوفی‌بودنش را محو می‌كند و این هم پارادوكسی دیگر...

........................................................................................................

این مطلب پیش از این در روزنامه کارگزاران 26 آبان 1387 ـويژه انتشار  چاپ چهارم کتاب هفتادسنگ قبرـ منتشر شده است.