زمستانِ وحشی سوارِ درختان
به آتش کشیده‌ست کارِ بیابان
تنِ زخمیِ ماه، در ابر، پنهان
کسی هست آیا در این دردْباران

به درمان بگوید که دارو بیاور

همین زندگی با دو پای مردّد
که عمری دویده‌ست در مرگ ممتد
بَدَش در کمال است و خوبش مجرّد
صدا می‌تواند گلو را ببلعد

اگر نای داری هیاهو بیاور

کمی خنده بردار و بازیگری کن
به انصاف بنشین سپس داوری کن
درین خستهْ‌مرداب، نیلوفری کن
زمین را بسوزان و خاکستری کن

پس آتش بگیر و...  به این سو بیاور

چه عشقی؟ که دل نیست در سینه‌ی او
تمام تنش پر شد از کینه‌ی او
چه آهی؟ که نفرین بر آیینه‌ی او
شبِ محض در صبحِ آدینه‌ی او

اگر کینه‌ای داری از او، بیاور

شبیهِ خودش می‌شود آسمانش
زمینِ سیاه از غمِ مردگانش
همه مانده در وحشتِ آن‌چنانش
هم از این جهانش، هم از آن جهانش

به آیینِ آیینه‌ها رو بیاور
مریم جعفری آذرمانی