یک غزل از «زخمه»
با پنجرهای خسته، پس حال تماشا نیست
پس خوب نمیبینم پس منظره زیبا نیست
میبندم اگر زشت است، زشت است که میبندم
دنیای پر از در هم، بیپنجره دنیا نیست
انسانم و ممکن نیست آزاد بیَندیشم
وقتی همهی فکرم در جمجمه زندانیست
شعر است که میبیند آن نقطهی پايان را
نقطه
سرخط، شاعر بنويس كه
من، ما نيست
مریم جعفری آذرمانی
+ نوشته شده در بیستم اردیبهشت ۱۳۸۸ ساعت 19:29 توسط مریم جعفری آذرمانی