یک شعر از کتاب «پیانو»
مادرم ميگويد انسان يا پر از درد است يا مرد است
دردِسرهاي پدر سردرد شد مادر چه نامرد است
گاهي از اين جملهي مادر جنون ميگيردم اما
باز ميپرسم پدر با اينهمه دردش چرا مرد است
تختشان سنگين شده از بس كه تنهايند پس او كيست؟
حق شهوت را تصاحب ميكند حقي كه با مرد است
مادرم عاشق شده معشوق او هرجا بخواهد هست
كاري از دست پدر هم برنميآيد خدا مرد است
تا «به پايان آمد اين دفتر حكايت همچنان باقي»
پس «به صد دفتر نشايد گفت حسبالحالِ» ما مرد است
مریم جعفری آذرمانی
+ نوشته شده در سوم اردیبهشت ۱۳۸۶ ساعت 1:16 توسط مریم جعفری آذرمانی