(گذری بر بعضی رفتارهای ایدئولوژیک در ادبیات)
مریم جعفری آذرمانی

در فرهنگ اصطلاحات سیاسی، ایدئولوژی تعریف‌های مختلفی دارد. اما دو عنصر اندیشه و منطق در تمام تعریف‌هایش وجود دارد. داشتن عنصر اندیشه اصلی‌ترین ویژگی شاعر است. منطق نیز امری نسبی محسوب می‌شود. شاعر اگر چه بسیاری از اوقات از منطق عرف خارج می‌شود اما باز منطق خود را دارد. مثلا وقتی حافظ می‌گوید:
آسمان کشتی ارباب هنر می‌شکند
تکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم
آسمان در حالت واقعی خود چیزی مجزا از دریاست اما شاعر در این‌جا منطق دیگری را به کار می‌برد. آسمان را آیینه‌ی دریا می‌بیند و در مرحله‌ی بعد خود آسمان را دریای واژگون می‌بیند به سبب هم‌رنگی یا وسعت یا دیگر مشخصات مشترکی است که در هر دو قابل مشاهده است. در واقع شاعر از منطقی پیروی کرده است.
با این توضیحات باید گفت که مگر شاعر می‌تواند ایدئولوژی نداشته باشد؟ اما مساله‌ی اصلی این است که این ایدئولوژی را خود شاعر می‌سازد یا کسی به او تلقین می‌کند؟ یعنی آیا شاعر می‌تواند عضوی از یک دستگاه برنامه‌ریزی شده باشد؟ تجربه‌ نشان داده است که این امر دست‌کم به صورت آگاهانه بعید است مگر این‌که شاعر بسیار مورد احترام قرار بگیرد یعنی بتواند هر چه دلش خواست بنویسد نه این‌که به او از طرف یک دستگاه فکری، موضوعی را سفارش بدهند و محصول شاعر، شعر باشد. در واقع به صرفِ داشتن اندیشه و منطق نمی‌توان شاعر واقعی را در یک دستگاه ایدئولوژیک که ایده‌هایش از سوی سیاست‌پیشگان وابسته یا حتا ظاهرا مستقل پرداخته می‌شود، تعریف کرد.
بسیاری از اوقات می‌شنویم که می‌گویند فلان شاعر دولتی‌ست فلان شاعر، غیر دولتی. از هر یک از این صفت‌ها می‌توان برای تخریب یا تجلیل یک شاعر استفاده کرد. مثلا به ندرت پیش آمده که کسی خودش اعتراف کند که شاعرِ دولتی‌ست. هرچقدر هم که منفعت وجود داشته باشد باز دوست دارد در قشر غیر دولتی به حساب بیاید. چرا؟ سعدی که یکی از بزرگ‌ترین شاعران فارسی‌زبان است، نامش (بهتر بگوییم تخلصش یعنی سعدی) منسوب به نام پادشاه زمان خودش بوده است در واقع می‌توان گفت سعدی به ظاهر دولتی‌ترین شاعر تاریخ ادبیات فارسی‌ست. اما به این نمی‌توان بسنده کرد زیرا عصر سعدی با عصر ما بسیار متفاوت است. امروز، مفهوم سیاست بسیار گسترده‌‌تر از عصر سعدی‌ست. نحله‌های مختلف سیاسی با عقاید مختلف و متعارض در کنار یکدیگرند در واقع دیگر نمی‌شود گفت: دو پادشاه در اقلیمی نگنجند، زیرا در جهان معاصر هر کشوری هزاران رئیس و تاثیرگذار اجتماعی سیاسی دارد که ظواهر امر نشان می‌دهند که با هم ساخته‌اند و این شاعر است که همیشه ناراضی‌ست. قبل از هر انقلاب، شاعر خودش یک انقلابی و معترض است بعد از هر انقلاب شاعر باز جهانی دیگر را طلب می‌کند و اصلا از انقلابی که خودش کرده هیچ نفعی نمی‌برد زیرا شاعر، سیاستمدار نیست، شاید بیهوده نیست که افلاطون در مدینه‌ی فاضله‌اش شاعران را راه نداده است.
اما از سوی دیگر، از استثنا که بگذریم، کافی‌ست به کسانی که ادعای غیر دولتی‌بودن دارند توجه کنیم معمولا شعر قابل توجهی ندارند بسیاری از اینان نان همین غیر دولتی بودن خود را می‌خورند و البته خود را روشنفکر می‌دانند.
در واقع باید گفت شاعر امروز با سیاست برخورد مستقیم نمی‌کند، اما تمام حوادث سیاسی و اجتماعی روزگارش در شعرش نمود دارد. در جهان متخصص امروز مگر می‌شود هم شاعر بود و هم سیاستمدار؟ سعدی در گلستان و بوستان حکیمانه و سیاستمدارانه برخورد می‌کند و در غزل‌هایش عاشق و فارغ از دنیا و جمع این ویژگی‌ها در عصر حاضر امری محال است.
نکته دیگر این‌که ذوق، امری فردی‌ست، مخصوصا برای شاعر که قاعدتا دارای غرور ویژه‌ی خود است. چگونه می‌شود که در جریان زندگی و جامعه بود اما بیشتر درباره مناسبت‌های از پیش برنامه‌ریزی شده شعر گفت؟
از سوی دیگر متصدیان دستگاه‌های ادبی چه دولتی چه خصوصی ( که تقریبا وجود خارجی ندارد) عموما یا شاعر نیستند یا از شاعران درجه یک نیستند و برای همین هم‌سطحان خود را بیشتر مورد تفقد قرار می‌دهند.
واقعیت این است که فقط دستگاه سیاسی یک کشور نیست که برخوردهای ایدئولوژیک می‌کند، بلکه ورای شخص شاعر، تقریبا تمام جریان‌ها و گروه‌های ادبی، چه با ساختار دولتی چه با ساختار خصوصی، ایدئولوژیک رفتار می‌کنند. مثال‌های زیر می‌تواند این ویژگی را تبیین کند:
از زبان شاعران نظرات مختلفی در قبول یا تحریم جوایز دولتی و بعضا غیر دولتی شنیده می‌شود. البته تجربه ثابت کرده است که تقریبا ممکن نیست که جایزه غیر دولتی در یکی از موارد مورد نیاز خود، به مکان‌های عمومی دولتی یا اشخاص مربوط به دولت برای تایید آن، نیازی نداشته باشد. مثلا بعضی از شاعران فقط نام شاعر را یدک می‌کشند پس شاید ناچارند که چهره‌ی روشنفکر بگیرند و بازی‌های سیاسی در بیاورند و طوری وانمود کنند که هیچ جایزه دولتی یا در بعضی موارد، خصوصی را قبول نمی‌کنند و خیلی انسان دوست هستند و به میهن و مردمشان اهمیت بسیاری می‌دهند. در حالی‌که شعرهایشان را همین مردمند که نمی‌فهمند چون اصولا برای مردم ارزش قایل نیستند. نام بعضی از شاعران مهم در همین جایزه‌های دولتی و خصوصی دیده می‌شود اما برایشان مهم نیست که جایزه بگیرند یا نگیرند آنان شعرشان را می‌گویند. مثلا آیا فکر می‌کنید داوری جایزه‌ی نوبل منصفانه‌تر از جایزه‌ی کتاب سال کشور خودمان است؟  حقیقت این است که اگر شاعر، واقعا شاعر باشد، هیچ جایزه‌ای به او اعتبار خاصی نمی‌دهد بلکه نام و شعر اوست که به جایزه‌ها اعتبار می‌بخشد.   
 اما شاعران ذکر شده مبادا موقعیتی خارجی را تحریم کنند چون اصولا وابستگی و تعصبی نسبت به زبانشان و کشورشان ندارند و اگر کسی این وابستگی‌ها را داشته باشد فکر می‌کنند که لزوما سیاسی‌ است آن هم اصول‌گرا (از نوع اصطلاحی آن)! متاسفانه باید گفت برخی از این شاعران از به کار بردن یک دستور زبان ساده و قابل فهم در شعرشان عاجزند و همین ناتوانی را به صورت یک جریان شعری یا یک شیوه‌ی نوگرایی به خورد معدود مخاطبان کم‌سواد می‌دهند. گاهی وضعیت بدتر از این است مثلا یک شعر برای فلان قهرمان غیر ایرانی می‌نویسند به این امید که شعرشان جهانی شود و گویا نمی‌دانند که خودشان قهرمان دارند یا نه. نمی‌دانند که کشوری که  تنش‌های سیاسی اجتماعی بیشتری داشته باشد قهرمان‌های بیشتری دارد.
   مورد دیگر، اشخاص یا سازمان‌های غیر قابل مشاهده‌ای‌ست که گویا مسئول جهانی کردن شعر معاصر ایران هستند! تا حالا چند برنامه‌ی شعری در کشورهایی غیر از ایران برگزار شده است؟ شاید بیشتر از تعداد شاعران مهم کشورمان در سال‌های اخیر باشد اما بیشتر اوقات اسامی خاصی در این همایش‌ها حضور دارند که بیشترشان به ضرب و زور تبلیغات، مهم شده‌اند و به عنوان نماینده‌ی شعر ایران، در کشورهای دیگر (اکثرا اروپایی) ظاهر می‌شوند و در بی‌ارزش‌ترین تا مهم‌ترین همایش‌ها شرکت می‌کنند و شعرهایشان را به زبان‌های مختلف ترجمه می‌کنند و بعد هم می‌گویند چرا شعر ما جهانی نمی‌شود؟ اولا که شعر هنر اصلی ایرانیان است که در جهان هم به همین شعر شناخته شده‌ایم ثانیا اگر حالا چند شاعر خارجی هم باشند که قابل‌توجه باشند، با این نمایندگان شعر که اکثرشان در وطن خود هم خواننده‌ی واقعی ندارند چطور می‌شود شعر فارسی را جهانی کرد؟
مساله دیگر، غزل‌ستیزی جامعه‌ی به ظاهر روشنفکر ادبی‌ست. با وجود ادعای مستقل بودن، بعضی از اسامی را همه جا می‌شود دید در هر ارگان و نهاد و سازمان شعری یا دانشگاهی یا انتشاراتی، جالب است که کسی به آن‌ها نمی‌گوید شاعر دولتی! و جالب‌تر این است که تقریبا هیچ‌کدامشان شاعر غزلسرا نیستند. بدتر از آن، در بسیاری از نشرهای مهم، شاعر غیر غزلسرا تاییدگر انتشار آثار شاعران است و البته که کتاب‌های شاعران غزل‌سرا رد می‌شوند نه تایید. آیا این برخورد، ایدئولوژیک نیست؟  
از سایت‌ها و وبلاگ‌های شخصی که بگذریم در اکثر مجله‌های ادبی ( مخصوصا سایت‌های اینترنتی) که ادعا دارند که شعرهای مختلف را منتشر می‌کنند و خط مشی بی‌طرفانه‌ای دارند، اصولا غزل منتشر نشده است چند موردی هم اگر باشد با ذکر عبارت کلاسیک منتشر شده، که گویی غریبه‌ای است برای شعر فارسی که باید حتما جدا باشد. یعنی واقعا باید شاعر غزلسرا خیلی شاهکار باشد تا این ایدئولوگ‌ها تاییدش کنند؟ حتما باید ابتدایی ترین نوشته‌هایی را که نام شعر را روی خود گذاشته‌اند منتشر کنند اما در غزل، منتظر بهترین و بی‌ایرادترینش باشند؟ بدتر از این، برخی مجلات و سایت‌ها در بخشی از مطالب‌شان زیر عنوان ادبیات کلاسیک به آثار شاعران و نویسندگان قدیمی می‌پردازند و گویی با این کارشان می‌خواهند نشان دهند که اصلا چیزی به نام غزل در حالا حاضر موجود نیست. بعضی از این شاعران که ادعای نوجویی هم دارند آیا واقعا می‌توانند میان اقوام و دوستانشان که در شعر هم تخصصی ندارند شعرهایشان را بخوانند؟ همین مردم هستند که باسواد و بی‌سوادشان حافظ و منزوی و سهراب و فروغ و ... را می‌خوانند آن‌ها به اعتبار پوچ ادبی بعضی شاعران توجهی ندارند. بعضی از شاعران فقط به صرف این‌که وزن و قافیه ندارند فکر می‌کنند که مدرن یا نو هستند. بدتر از آن: آیا بزرگ داشتن چند شاعر غزلسرای هم دوره‌ي حسین منزوی، از سوی بسیاری از غیرغزل‌سرایان، سرپوش گذاشتن روی شعر او نیست؟ آیا این برخوردها ایدئولوژیک نیست؟
یکی دیگر از مهم‌ترین مشکلات، زن‌ستیزی جامعه‌ی ادبی‌ست. نباید با دیدن زنان شاعر در هر گوشه‌ و کنار، فریب این را بخوریم که جامعه ادبی به زنان اهمیت می‌دهد. این ظاهر مساله است. در باطن، زنان مورد بی‌انصافی‌های بسیاری قرار می‌گیرند مخصوصا شاعران زنی که هنوز پا به سن نگذاشته‌اند. مثلا به ندرت پیش آمده که یک مجری در یک جلسه‌ی ادبی، به یک شاعر زن به خاطر حضورش در جلسه خوش‌آمد بگوید ولی شاعران مرد حتا اگر خیلی هم شاعر نباشند همواره مورد محبت مجری محترم قرار می‌گیرند و چه به به و چه چه‌هایی که در این جلسات رد و بدل نمی‌شود. همین مسائل به ظاهر پیش پا افتاده، تاثیر همان زن‌ستیزی‌ست. دقیقا کسانی که دم از مدرن بودن می‌زنند بیشتر به این مساله پر و بال می‌دهند و سنتی‌تر از آنند که بتوانند یک زن را در جایگاهی اجتماعی، تحمل کنند. شاید بعضی موارد هم که احترام و توجهی هست، رفتار ذاتی این جامعه نباشد بلکه ذوقی یا متظاهرانه یا از روی ناچاری باشد.
در پایان باید گفت: سوای کسانی که از شعر به عنوان وسیله‌ای برای تحمیل خود به جامعه استفاده کرده‌اند (چه به اصطلاح دولتی یا غیر دولتی باشند)، اگر به یک شاعر از سوی هر جریان دولتی و خصوصی اهمیت داده می‌شود لزوما دلیل بر این نیست که شاعر رفتار سیاست‌مدارانه دارد شاید قدرت شعر او دلیل توجه دیگران به او باشد. چون تمام انسان‌ها حتا اگر سیاست‌مدارِ صرف هم باشند رگه‌ای از سلیقه و احساس هنری را دارند اما حقیقت این است که شاعر واقعی اگر چه در همه جا در هر جمعی دیده شود باز هم تنهاست و باید تحمل حجم عظیم شاعرنمایان و متصدیانی را داشته باشد که زمانی به او توجه نشان می‌دهند که دیگر قابل انکار نیست و بدتر از آن کسانی هستند که در عین غیر قابل انکار بودن شاعر، باز هم او را به رسمیت نمی‌شناسند زیرا با ایدئولوژی شخصی شاعر مشکل دارند.

این مطلب پیش از این در ماهنامه اقتصادی، اجتماعی، سیاسی گزارش شماره 234 منتشر شده است