شعر


شب و روز با هم کجا جنگ دارند

که پشتِ همند و دلی تنگ دارند


یکی تَنگِ ماه و یکی تَنگِ خورشید

مداری که فرسنگْ فرسنگ، دارند


به عریانیِ پیرهن‌های باران

که هم‌قدرِ رنگین‌کمان رنگ دارند؛


به دریا که از رود جاری‌ست سوگند

اگر جوششی هست از سنگ دارند


طبیعت! کجای تو جای کسانی‌ست

که با باد هم قصد نیرنگ دارند


که هر شاخه شلاق خواهد شد آخر

تمام درختان، از این، ننگ دارند


مریم جعفری آذرمانی

سروده شده در: 27/8/88


این شعر پیش از این در ماهنامه انشا و نویسندگی شماره 10، 14 مهر 90 منتشر شده است.


شعر


با دوربین چیزی نمی‌دیدم، پس کارِ نزدیکانِ من بوده‌ست
هر اتفاقِ تازه افتاده، از پیش از این‌ها، ظاهراً، بوده‌ست

چشمانِ عینک را در آوردم، تا حظ کنم از ضعفِ بینایی
هرچند حتا کور هم می‌دید تصویرِ در آیینه، زن بوده‌ست

تاریک‌خانه، جای امنی بود، تا ناگهان یک صفحه ظاهر شد
معلوم شد عکاس، پنهانی، فکرِ فقط مطرح شدن بوده‌ست

رگ‌های من از پوست بیرون زد، تا شرح حالِ مردنم باشد
این پاره پاره دردِ روزافزون، تقصیرِ درز پیرهن بوده‌ست

مردم همیشه فکر می‌کردند من از خودم می‌گویم اما تو
یک بار دیگر دوره کن، شاید، منظورِ من از من، وطن بوده‌ست

مریم جعفری آذرمانی

سروده شده در 12/8/88


این شعر پیش از این در 14 دی 89 در نشریه فیروزه منتشر شده است.