یک شعر از کتاب «زخمه»
باید خیالم برقصد تا شعرِ موزون بریزد
تا در ردیفی منظم این درد بیرون بریزد
دردی که در آسمان است با من که روی زمینم
مرثیه آغاز کردهست تا اشک گردون بریزد
با کینه کاری ندارم هرچند بغضم شده کوه
شاید که از گریههایم دریا به کارون بریزد
من تشنهام ساکن عشق، عشق این بیابان بیآب
آری محال است باران بر خاک مجنون بریزد
تا با جنون گریه کردم با میم و نون گریه کردم
در عشق، خون گریه کردم خونی که اکنون بریزد
از شب که با داس ماهش در آسمان رعد انداخت
تا از سر ابر زخمی بارانی از خون بریزد
نُون وَالْقَلَم بیصدایند با واو از هم جدایند
یعنی که مریم نباید از این قلم نون بریزد
مریم جعفری آذرمانی
غم دل با تو گویم غار...
گفتن دربارهی یکی از کتابهای اخوان ثالث، در واقع گفتن از شیوهی شاعری اوست که آموزههای بسیاری برای شاعران بعد از خود دارد. در شیوهای که او به کار گرفته است، شاعر، کسی نیست که فقط به شعر خود بیندیشد بلکه به شعر، به معنای یک اتفاق هنری نگاه میکند که از طرف هر شاعری که گفته شود باید نگهداری و تشریح شود. در واقع اخوان در همردیفان یا معاصرانِ شعریاش تنها کسی است که با صداقت و تلاش بسیار به تبیین شعرها و حرفهای نیما پرداخته است و این نشانگر این است که او به خودِ شعر میاندیشیده است نه فقط به طرحِ شاعر بودن خودش.
در شعرهای اخوان، میتوان در مسیر نگرش و برخورد نیما با جهان، جای پای عمیقتری را نسبت به دیگر شاعران همعصرش دید. کار نوینی که نیما کرد فارغ از نوساختن شعر، شعوری بود که جهان معاصر به آن نیاز داشت، و همین شعور بود که به شاعر نهیب میزد تا هر چه در جهان میبیند تنها از دریچهی خودخواهی خود نگاه نکند بلکه به آن شخصیت بدهد و عناصر جهان را مانند انسان شعورمند کند:
شب از شبهای پاییزیست.
از آن همدرد و با من مهربان شبهای شکآور،
ملول و خستهدل، گریان و طولانی.
...
خموش و مهربان با من
به کردار پرستاری سیهپوشیده پیشاپیش، دل برکنده از بیمار... ص59
...
ـ «... غم دل با تو گویم، غار!
بگو آیا مرا دیگر امید رستگاری نیست؟»
صدا نالنده پاسخ داد:
«... آری نیست؟» ص25
...ای لحظههای بدینسان شگفت از کجایید؟
کی، وز کدامین ره آیید؟
از باغهای نگارین مستی؟
از بودن و تندرستی؟
از دیدن و آزمودن؟... ص65
این سه نمونه از کتاب «از این اوستا» ی اخوان ثالث، آورده شد تا بار دیگر و بارهای دیگر به این کتاب برگردیم و شعرهای این کتاب را بیشتر و بیشتر بخوانیم و راه پیش رو را هموارتر طی کنیم. (ناگفته نماند که بحث درباره موخره کتاب «از این اوستا» در این نوشته نمیگنجد) هرچند که شاید چند شعر این کتاب از جمله: «شهریار شهر سنگستان» و «کتیبه» شعرهایی هستند که به حافظه شاعران و شعرخوانان این سالها سپرده شدهاند اما نه یکی دو تا بلکه بیشتر شعرهای این کتاب، از موفقترین شعرهای اخوان هستند؛ از این جهت که در اکثر آنان شیوه دقیق روایتگری، زبان سخت، معانی بلند اجتماعی و شخصیِ انسان مدرن، موازی با هم در شعر وجود دارند و به همین دلیل است که شعور شاعر، بیشتر نمود پیدا میکند زیرا معنا همیشه از لفظ و صورت و تصویر عمیقتر است.
با وجود زبان سخت و سنگین، بیشتر شعرهای اخوان ثالث شرح هنرمندانه رویدادهایی هستند که جز در جهان معاصر تا آینده، نمیتوانستند برای انسان قابل درک باشند. اخوان با وجود آنکه به عنوان یک شاعر فرهیخته با شخصیت متمایزش میتواند در فهرست مهمترین شاعران تاریخ شعر فارسی قرار بگیرد، تبیینگر شاعر دیگری مثل نیما یوشیج است هم نیمای شعرها و هم نیمای نامهها و حرفها. چرا که شاعر اهل یوش شاید اولین کسی بود که به وضعیت شعر، بیشتر از شاعر بودن خود فکر میکرد و این حرفِ حسین منزوی در مقدمه کتاب «از شوکران و شکر» چقدر خوب نیما را توصیف کرده است:«... در راه پیشنهادی خود آغازگری موفق بود. انقلابی کرده بود و خودش نخستین شهید آن انقلاب بود...»
مهدی اخوان ثالث، مهمترین شاعری است که بیدرنگ نیما را چنان که توانست و فرصت داشت، در مقالهها و مصاحبههایش تشریح کرد و در شعرهای خود، صادقانه به توصیف جهان پرداخت و شاعران دیگر را به تماشای این پنجره رو به طبیعت دعوت کرد. طبیعتی که در آن شاید چیزی پیچیدهتر از روان انسان وجود ندارد.
...........................................................................................................................
این مطلب پیش از این در هفتهنامه پیک سبز شماره 331- 11 شهریور1389 منتشر شده است.
یک شعر از کتاب «پیانو»
هرچند زن اسم عام است زن بودنِ من خصوصيست
امكان ندارد بفهمي اين طرزِ بودن خصوصيست
حظ ميكني در بهشتت چيزي توقع نداري
سر بر نياور كه : ديگر اين راز روشن خصوصيست
بيداري از دندهي چپ آغاز عصيانگري بود
حالا كمي دورتر باش ابعاد اين تن خصوصيست
آغوش پيدا نكردي يك بغض هم وا نكردي
پس فرض كن مرد هستي حالا كه هر زن خصوصيست
هفتآسمان نا ندارد هي مرد و زن ميشمارد
بر دوش من ميگذارد اين بار حتمن خصوصيست
مریم جعفری آذرمانی
یک شعر از کتاب «زخمه»
هرگز نمیشد نبینم دردی که پنهان تو را کشت
بودن برای نبودن، این زخم زد آن تو را کشت
تو مثل یک دانهی برف، در خود فرو رفته بودی
آری زمستان تو را زاد آری زمستان تو را کشت
با زخم تند گلویت، پر میکشید آرزویت
در سینهی آسمانت، آن قلب سوزان تو را کشت
آنقدر مُردی که انگار، اصلا همین جان تو را کشت
مریم جعفری آذرمانی